یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ می خواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند در حالى که خدا کامل کننده نور خود است ، گرچه کافران خوش نداشته باشند .


 
   

دوره دو- جلسه پنجم

   
 


 

 

صفحه اصلی

تماس با ما

استاد خوبان

مقالات استاد

شعور و ضد شعور

گالری تصاویر

نظر خواهی

لینک همراهان

نوشته های همراهان

مصاحبه های استاد

تشعشع دفاعی

ادبستان

معاندین

فرادرمانی

بینش در زندگی

متن کامل دوره دو

=> دوره دو- جلسه اول

=> دوره دو - جلسه دو

=> دوره دو - جلسه سوم

=> دوره دو - جلسه چهار

=> دوره دو - جلسه ششم

=> دوره دو- جلسه پنجم

متن کامل دوره سه

 


     
 

دوره ی دو – جلسه ی چهارم – شنبه 5/3/86 المنة لله که در میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است خم ها همه در جوش و خروشند زمستی وآن می که در آن جاست حقیقت نه مجاز است یک آمار گیری از دوستان داشته باشیم: چه کسانی در رابطه با هم فازی کیهانی دریافتهایی داشته اند و به آشتی هایی رسیده اند؟ چه کسانی اسکن دوگانگی را فهمیده اند و به آنها نشان داده شده که چه هستند؟ دوگانگی یعنی : تضاد درون و بیرون. مثلاً از بیرون مرا خونسرد می بینند ولی از درون دارم حرص می خورم و به درون خودم می ریزم. این رفتار دوگانه است و عامل بیماری است. به چه کسانی، چنین دوگانگی هایی، نشان داده شد؟ چه کسانی متوجه بیرون ریزی پرونده ها واسکن بیماریهای روان تنی شده اند؟ چه کسانی مسائلی تمام شده و حل و فصل آنها را متوجه شده اند؟ چه کسانی نسبت به سابق کمتر بهم می ریزند؟ دوستانی که حس حضور را تجربه کرده اند؟ که تعریف کردنی هم نیست! حال بحث ترمز دستی که تا حال مطرح نکرده ایم ، برای چه کسانی ترمز دستی کشیده شده؟ این آمارهای سر کلاس برای این است که کورکورانه حرکت نکنیم و روی قضایا اشراف کامل داشته باشیم. سوال: همسر من دچار رفتار های دوگانه ی شدید است و این مطلب آن قدر به او فشار می آورد ، که این فشار به یک خشم بسیار شدید تبدیل می شود ؛ من نمی توانم این مشکل را حل کنم ، در این مواقع چه کار باید کرد؟ جواب: ما این کار ها را، یعنی خودشناسی و خودسازی را به روی خودمان انجام می دهیم ، ولی به دیگران نمی توانیم تزریق کنیم، یا به آن ها بگوییم رفتار دوگانه دارند. نهایتاً می شود به آن ها تشعشع مثبت داد که مربوط به دوره ی چهار است، که مانند طلب خیر برای آن هاست. غیر از این، می شود با دیگران مدارا کرد و این وقتی است که ظرفیت ما بالاتر رفته باشد. البته در خانواده مسائل دیگری هم هست مانند: آلژی های ذهنی و روانی ، یعنی مواردی که به خودی خود هیچ ارزشی ندارند ولی ممکن است مشکل ایجاد کند. گاهی می بینیم مسائل کوچکی مانند باز ماندن درب خمیر دندان یا یک جوراب که گوشه ی خانه افتاده به آلرژی ذهنی تبدیل شود و زوج را به دادسرا بکشاند . دیگران فکر می کنند ، اینکه مساله ی مهمی نیست ولی موضوع آلرژی ذهنی است نه درب خمیر دندان. در بعضی موارد تا همسر می گوید مادرت ، هنوز بقیه ی جمله گفته نشده ، دعوا به راه می افتد. چرا؟ چون آلرژی ذهنی در این رابطه وجود دارد. واژه ی مادرت مانند یک آلرژن یا ایجاد کننده ی آلرژی یا تحریک کننده عمل می کند . درست مانند آلرژی های جسمی، که فرد به محض دیدن یا تماس با آلرژن دچار آلرژی می شود. معمولاً اکثر مسائل خانواده ها آلرژی های ذهنی هستند که به خودی خود مهم نیستند و یک شخص ثالث اگر شاهد باشد فکر می کند مسائل این خانواده خیلی مهم نیست. سوال : آیا لعن و نفرین منفی است ؟ مثلاً لعنت بر یزید یا یک آدم منفی؟ جواب : ما یک فاز مثبت داریم ، یک فاز منفی، اگر به هر دلیلی در فاز منفی قرار بگیریم، ایجاد فشار، بروز بیماری و آلودگی های غیر ارگانیک در پی دارد. این قضیه ردخور ندارد، ولی گاهی موارد سمبولیک هستند. مثلاً سلام بر حسین ، لعنت بر یزید ..... سلام بر حسین یعنی من راه حسین و راه جوانمردی را انتخاب می کنم. و لعنت بر یزید یعنی ما راه یزید را نمی پذیریم و این الزاماً به این معنی نیست که در فاز منفی هستیم. در جنگ ها ائمه ی ما در فاز منفی نبودند. در روایات داریم که وقتی یکی از افراد دشمن بر صورت حضرت علی آب دهان پرت می کند ، حضرت بلند می شوند؛ و در آن لحظه با او کاری نداشتند. برای اینکه در فاز منفی و خشم فرد را نکشند. ما باید درس هایمان را از قانون اساسی ، یعنی قرآن بگیریم. مثلاً اِنَّ اولیاء الله، لا خوفُ عَلَیهم ولا هم یحزنون(62 یونس) یعنی نه ترس و نه اندوه. ما این درس ها را دنبال می کنیم. مثلاً فَاَلهَمَها فُجُورَهَا وَ تَقواهَا (8 شمس ) یعنی نیکی و پلیدی را هر دو به شما الهام کردیم. انتخاب با ماست. حالا راه حسین (ع) و راه یزید سمبولیک هستند برای اینکه راهمان را مشخص کنیم. سوال : مگر می شود غصه نخورد و در فاز منفی نرفت؟ وقتی که بچه ی معتاد داریم یا بیماریم ؟ جواب : ما در دوره چهار حلقه ای داریم به نام حلقه ی کنترل دشارژ. و بحثی داریم تحت عنوان مدیریت بحران. از طرفی در حال ظرفیت سازی هستیم. ما در یک بحران با وارد شدن به فاز منفی و هول شدن ممکن است حتی شماره ی 3 رقمی آتش نشانی را هم به یاد نیاوریم ولی فردی که آتشنشان است ، آیا با دیدن صحنه ی آتش سوزی غش می کند؟ خیر. او فکر می کند که چگونه در کوتاه ترین زمان این بحران را کنترل کند. چون او را تعلیم داده اند و امروز در هر آتش سوزی او قادر و مسلط است و می تواند بحران را کنترل کند. یا اگر یک تیغ را بردارند و روی دست یا بدن یک نفر بکشند شما چه احساسی خواهید داشت؟ حالا یک جراح را در نظر می گیریم. جراح را آموزش داده اند، او قادر است بحران را مدیریت کند. مثلاً یک بیمار را می آورند که بدنش تکه و پاره شده و او در اسرع وقت و با خونسردی و تسلط، بدن او را به هم وصله و پینه می کند؛ کدام یک بهتر است؟ یا مثلاً ما می رویم به عزا که تسلیت بگوییم می بینیم یک نفر آمد جلوی صاحب عزا و خودش را به زمین می کوبد و زار می زند و غش می کند. حالا صاحب عزا باید به آنها تسلی دهد و بگوید : بالاخره مرگه دیگه، باید واقعیت را پذیرفت. در صورتی که ما رفته بودیم آن ها را تسلی دهیم و آنها را به فاز مثبت شیفت دهیم. می بینیم که آنها خودشان مرگ عزیز را فراموش کردند و ما دوباره یاد آوری می کنیم و آنها را به فاز منفی می کشانیم. اگر برای یک دردمند، گریه کنیم بهتر است یا سعی کنیم و مشکلش را حل کنیم؟ پس در مدیریت بحران باید گفت که در این شرایط بهترین کار چه کاریست. با بیقراری و تو سر زدن مشکلی حل نمی شود. - دست بر سر زدن از هر مگسی می آید.- ما متوجه می شویم که جاهایی مشکلات رفتاری داریم که نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه مشکلات جدیدی هم ایجاد می کند. فردی در مجلس عزا شرکت می کند و می گوید غم آخرتان باشه، دوباره سوم و هفته و چهلم می آید دوباره پذیرایی می شود و می گوید غم آخرتان باشه و بعد، از پذیرایی ایراد می گیرد. نه تنها باری را از دوش صاحب عزا بر نمی دارد بلکه اگر صاحب عزا مشکلات مالی هم داشته باشد ، باری بر دوشش اضافه می شود. سوال : کسانی که مشکلات غیر ارگانیکی دارند سر کلاس های دیگر هم بیرون ریزی دارند . چرا؟ جواب: کسانی که تشعشع دفاعی را گرفته اند و بیرون ریزی غیر ارگانیکی دارند، هر ارتباطی از حلقه های دیگر و کلاً هر ارتباطی با شبکه ی مثبت ، باعث تحریک آنها و بروز بیرون ریزی ها می شود. سوال : در رابطه با نقش تلاش صحبت کنید. جواب: در مسائل آسمانی و معنوی و باطنی، تسلیم لازم است که در عرفان به آن، حالت شاهد گفته می شود. و در مسائل زمینی – لَیسَ للاِنسانَ اِلی ما سَعی (39 نجم)– تلاش لازم است. از قدیم گفته اند از تو حرکت از خدا برکت. اگر فقط به زبان بگوییم خدا کنه خدا کنه خدا کنه ، هیچ اتفاقی نمی افتد. مثلاً الآن یک نان سنگک داغ می خواهیم ، با خدا کنه گفتن ، اتفاقی نمی افتد. باید بلند شویم و برویم و نان سنگک را تهیه کنیم. در جایی داریم که جاهَدُوا فی سَبیلِ الله.یعنی : حتی در راه خدا هم باید تلاش و جهد کنیم. این طور نیست که خدا خودش انجام می دهد. حتی پیامبران هم تلاش کردند. در جنگ ها شرکت کردند، شکست خوردند و پیروز شدند، سختی کشیدند و زخمی شدند و هرگز نگفتند که ما رسول خدا هستیم و همین جا می ایستیم و خودش جور می شود. در مسائل زمینی همه تلاش مان را می کنیم و نهایتاً توکل می کنیم. مطمئن نیستیم که کار صد در صد انجام می شود. مثلاً وقتی می خواهیم خانه بخریم و همه چیز آماده است، در لحظه ی آخر یک مورد کوچک همه چیز را به هم می زند. پس همه ی تلاشمان را می کنیم ولی توکل داریم – با توکل زانوی اشتر ببند-اگر جبر نبود و همه چیز تحت کنترل و اختیار بود، همه چیز معلوم می شد و لو می رفت و ما مطمئناً می دانستیم که اختیار به کاری کرده ایم، چگونه و تا چه زمانی و به چه صورتی به نتیجه می رسیم. ولی الآن نمی دانیم چه می شود و قابل پیش بینی نیست، الآن من نمی دانم تا چه زمانی اینجا هستم و هیچ کس نمی تواند روی مهلتی که دارد حساب کند و بگوید چه می شود، لذا در لحظه می تواند خواسته ی خود را دنبال کند و معلوم نیست لحظه ی بعد چه می شود. بنابراین دم غنیمت است. یعنی تنها لحظه ای که می توانی روی آن حساب کنی اکنون است و این نَفَس معلوم نیست تا لحظه ای دیگر باشد یا نه! پس باید آگاه باشیم که لحظه ی اکنون از دستمان نرود. از طرفی اگر مختار نبودیم و اختیار نداشتیم دیگر فَمَن یَعمل مِثقالَ ذرةٍ خیراً یره و مَن یَعمل مِثقالَ ذرةً شراً یره (8 زلزال) دیگر معنی نداشت و ما دیگر تکلیفی نداشتیم. حکم تو کنی و عاصی ام نام نهی فردا به حُجَتم به داور خوانی مثلاً یک حیوان مختار است ولی در حد نرم افزار یا برنامه ی شعوری یا برنامه ریزی خودش اختیار دارد و کسی چیزی بیشتر از آن از حیوان نمی خواهد، تا حالا حیوانی محاکمه شده؟ نه. ولی از ما انتظار دارند وبعضی افراد هم از حوزه ی اختیار خود بالاتر رفته و دیگری پایین مانده. سوال : اختیار و جبر چه نقشی در خوشبختی ما دارد؟ جواب : اول باید بگویید که خوشبختی را چگونه تعریف می کنید. اگر خوشبختی از نظر شما شوکت و قدرت و ثروت و شهرت است که همه قوانین زمینی دارند و شما می توانید پیگیری کنید که یک ثروت ، چگونه به دست می آید. آیا برای آن زحمتی کشیده شده؟ زد و بندی شده یا ثروت باد آورده است؟ اما خوشبختی با ثروت ارتباطی ندارد . اول بگویید چقدر آرامش دارید تا من بگویم وضعیت خوشبختی شما چگونه است. سوال: چرا شما برای پاسخگویی به سوالات از قرآن مثال می آورید؟ بدون مثال قرآنی نمی شود؟ جواب: ما به هر مطلب می توانیم از چهار منظر نگاه کنیم : مذهب، عرفان، فلسفه و علم . اگر مطلبی کلی و انسان شمول باشد ، از هر چهار منظر جواب خواهیم داشت، ما هم وقتی می خواهیم در رابطه با فرا درمانی یا عرفان حلقه در یک مرکز دانشگاهی صحبت کنیم، برای اثبات علمی قضیه ، دیگر از استنادات دینی نمی توانیم استفاده کنیم؛ بلکه با زبان فیزیک کوانتوم و طب و خلاصه علم صحبت می کنیم. الآن هم اگر شما مسیحی بودید برایتان آیه ی قرآن نمی آوردیم. ولی در کل فرقی نمی کند.اگر به جای شما یک اروپایی یا آمریکایی بود باز هم جواب می گرفتید و حلقه کار می کرد ولی در جامعه ی ما معمولاً فرد در قدم اول می خواهد ببیند که این مسائل با دین و مذهب او سازگار است یا نیست؟ ولی ما در جلسه ی پزشکان مان، فقط از منظر علم بررسی می کنیم. در آنجا ما در مورد سلول و مولکول وDNA و ارتباط شعوری بین آن ها که کاملاً علمی است صحبت کردیم. از طرفی تجربه شده که وقتی مطلبی با قرآن درست در می آید با بقیه ی موارد هم مغایرتی ندارد. سوال : من با کسی بر خورد کردم که از آینده می گفت و پیش گویی هایش به حقیقت می پیوست، پس جبر حاکم است و به انتخاب من مربوط نیست که با چه کسی ازدواج می کنم و چه اتفاقاتی برایم می افتد؛ یا در جاهایی چارت هایی در می آوردند و آینده را محاسبه می کردند. آیا این قضیه صحت دارد؟ جواب : جهان هستی از اعداد ساخته شده جهان هستی از قوانین ساخته شده جهان هستی از هوشمندی ساخته شده جهان هستی وجه الله است و پرتوی روی اوست. خدا ↓ هوشمندی ↓ قوانین ↓ اعداد حالا انسان در ابتدا عدد را پیدا کرد و جهان را از طریق اعداد تعریف کرد و بعد افرادی مثل ارشمیدس و نیوتن و اینشتین و ... قوانین را کشف کرد که فهمیدند اعداد تحت قوانین مشخصی کنار هم چیده شده اند و جهان را شکل دادند. و بعد انسان هوشمندی را کشف کرد که قوانین را وضع کرده و حاکم بر قوانین است. زبان اشتراکی انسان به زودی هوشمندی خواهد شد و از قانون فراتر خواهد رفت و همه ی انسان ها فصل مشترک می یابند. همه ی ما پیوند پیدا می کنیم. صرف نظر از دین و ملیت و مرز و ... و همه در این موارد متفق القول می شویم و بعد از آن - رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند.- حالا در مورد مساله ای که شما فرمودید باید گفت که : همه ی اطلاعات مربوط به اختیارات و آینده ی ما اکنون در لوح محفوظ وجود دارد و دسترسی به لوح محفوظ از طرق مختلف انجام می شود . یکی از آن ها فنجان قهوه یا چای یا ورق، لیوان آب ، شمع، اعداد ، دود سیگار، چارت هایی که با محاسبه به دست می آیند. کافیست روز تولد خود را بدهید؛ چون یکی از راه های دستیابی به لوح محفوظ، عدد است. ناظر بالا که لازمان است، ما را دیده و ما هرجا به هر موردی می رسیم و هر انتخابی کردیم از آنجا دیده شده ولی از آنجا نگفته اند و تععین نکرده اند که چه باید اتفاق بیفتد. مثلاً من در یک زمانی مردم و از آنجا دیده شده که چگونه می میرم؛ آنچه که اختیار خود من بوده و هست دیده شده و در لوح محفوظ ثبت شده. از طرق مختلف می توان به آن دسترسی پیدا کرد ولی بهتر است اصلاً دنبالش نرویم ، چون ممکن است باعث تکدر خاطر ما شده و یا خارج از ظرفیت ما باشد. چون اطلاعات لوح محفوظ غیر قابل تغییر است، این شاید خوشایند نباشد و ظرفیت بالایی می خواهد و از طرف دیگر شما برای این کسب اطلاع ، باید بهایی را بپردازید، نه فقط بهای مادی ! ما برای انجام دادن این کار باید از شبکه ی منفی استفاده کنیم و آن هم عاشق چشم و ابروی ما نیست و یقه ی ما را می گیرد؛ چون شبکه ی مثبت اطلاعات را فاش نمی کند و افرادی که می خواهند از آینده آگاه شوند و به قدرت هایی دست یابند، به دردسر های بزرگی افتاده اند. آنها در دام شبکه ی منفی گرفتار شدند؛ و در زندگی آن ها معمولاً نکبت و گره های کور بسیار است. آنها در واقع نغض عدالت و اختیار و کمال و ستارالعیوب بودن کرده اند واین مسائل برای فرد گرفتاری ایجاد می کند. هیچ کس در این مسیر به کمال نمی رسد بلکه بحث فقط بحث قدرت و توانایی است. ترمز دستی : چه کسانی که در رابطه با مسائل عبادی، قبلاً عبادات خود را انجام می دادند ولی متوقف شدند یا میخکوب شدند و در حال باز نگری هستند؟ این کار را هوشمندی انجام داده. چه کسانی عباداتشان راه افتاده یا بیشتر شده؟ عبارت زنده و عبادت مرده : عبادت مرده یعنی حرکت روی یک خط ، یک حرکت مکانیکی ، می گی خوندی ، می گه خوندم . می گی خوندی می گه خوندم . یکسال ، دو سال و ده سال خوندی ، می گه خوندم ، اما در دنیای عرفان که دنیای کیفی است سوال فرق می کند ، می پرسند که مقیم شدی ؟ مقیم سر کوی یار شدی ، یک پیوندی برقرار شد یا نه. این از نظر کیفی انتها ندارد دیگر این قضایا در تعریف نمی گنجند. بعد از این روی پله درک است که بالا می رویم. هدف از نماز، روزه، حج و تمام عبادات این بوده که ما به یک مطلب کیفی برسیم نه کمی. کمیت منهای کیفیت به درد نمی خورد. یعنی اینها لازم و ملزوم یکدیگر هستند. پس در دنیای عرفان می پرسند، امروز مقیم کوی یار شدی ؟ امروز وصل شدی ؟ امروز با چه کیفیتی مقیم شدی؟ در عبادت مرده انگیزه اعمال ما انجام تکلیف ها و رفع آنهاست، در این عبادت انگیزه های ما رفع تکلیف و ترس است. مثل: ترس از مرگ ، ترس ازغضب الهی ، ترس از جهنم و یا اینکه می خواهیم خدا کارمان را، راه بیندازد! مثلا فصل کنکور خدا سرش خیلی شلوغ است ! یا در بیمارستانها، یعنی ما بر اساس منافع شخصی مان به خدا نزدیک می شویم ، یا همان مثال چک برگشتی که قبلا مطرح کردیم . پس کلاً عبادات مرده و خطی راهی است برای اینکه دو خدا را ببینیم . اما در عبادت زنده انگیزه یعنی : مقیم کوی او شدن : که خدایا از سر کوی خود به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس امام صادق می فرمایند ، سه دسته عبادت داریم: 1. عبادت مزدوران : به طمع مزد ، بهشت و حوری و ... 2. عبادت بردگان : از ترس قبر ،غضب الهی و جهنم و .... 3. عبادت آزادگان : از روی عشق ، مقیم کوی او شدن و رسیدن به او ... در مورد کسانی که ترمز دستی برایشان کشیده شده ، ممکن است در قضیه انگیزه و یا معرفت مشکل داشته اند. ابتدا در مورد انگیزه برایمان ترمز دستی را می کشند و بعد از تصحیح آن برای رسیدن به معرفت این قضیه انجام می گردد . مثلاً می پرسند که خوب عبادت کردی بگو ببینم بسم الله الرحمن الرحیم یعنی چه؟ ایاکَ نَعبُدُ وَ ایاکَ نَستَعین یعنی چه؟ بگو ببینم می دانی که این یک پیمان است؟ الآن این پیمان را بستی و هنوز یک دقیقه نگذشته آن را شکستی ! می دانی وقتی می گویی رَبَنا آتِنا فی الدُنیا حَسَنَه و فی الآخِرَةِ الحَسَنَه (201 بقره)، یعنی به واگذار کردی که بهترین را به تو بدهم ! می دانی بهترین از نظر تو چیست و به نظر من چی؟! اینجاست که می بینیم یه اختلاف اساسی پیدا شد. ما به عهده او گذاشتیم. او می خواهد ما به کمال برسیم اما ما می خواهیم او به ما پول و .... دهد! پس در عبادت دو چیز بسیار مهم است : یکی انگیزه و دیگری معرفت پشت آن . سوال : آیا زبان در دعا مهم است؟ جواب : خیر، مهم نیست به چه زبانی دعا کنیم، مثلاً می گوییم بسم الله الرحمن الرحیم . یعنی چه؟ آیا معنای بسم الله الرحمن الرحیم این است؟ خیر. بسم الله یک ماجراست که ان شاءالله، در دوره ی 6 به آن می پردازیم و الرحمن آن، رحمانیت عام الهی است که مجموعه تسهیلات ویژه برای حرکت به سوی او و الیه الراجعون است؛ و الرحیم آن رحمانیت ویژه است . شامل مرگ و جهنم که اگر نبود الیه الراجعون اصلاً اتفاق نمی افتاد و ضمانت حرکت و بازگشت به سوی اوست. فرض کنید قرار است یک بیت شعر فارسی به زبان دیگر ترجمه شود : ساقیا بده جامی زان شراب روحانی تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی آیا پس از ترجمه، معرفت پشت این شعر هم منتقل می شود؟ مثلاً آن فرد خارجی آن را می خواند و یاد چیز های دیگر می افتد مثلاً می یا شراب. او فکر می کند واقعاً منظور شراب است و به یاد ویسکی و شامپاین می افتد در حالی که در فرهنگ و ادب ما می گویند : خم هاست از این باده خم هاست از آن باده تا نشکنی این خم را هرگز نچشی آن را این باده از خم وحدت الهی و از خم معرفت الهی است و شراب، شراب روحانی است از خم آگاهی الهی، پس اگر بخواهیم به معرفت آن پی ببریم باید به زبان اصلی مطلب را بفهمیم و مطالعه کنیم. مثلاً اشعار شکسپیر هم اگر به فارسی برگردانده شود ممکن است مانند اصل آن نباشد و بسیاری از مفاهیم وابسته به فرهنگ آن ها منتقل نشود. کتب مقدس هم همینطور. آن ها به کشف رمز احتیاج دارند . مثلاً ترجمه ی فارسی کتاب مقدس وجود دارد که از زبان عبری به فارسی برگشته است. فکر می کنید معنی صحیحش منتقل شده ؟ خیر، البته چیز هایی را از آن متوجه می شویم ولی بهتر است به زبان خودش خوانده شود نه اینکه ترجمه شود و اگر مثلاً یک آمریکایی بخواهد اشعار حافظ را درست بخواند و بفهمد بهتر است به جای ترجمه ی آن ، آن را به زبان فارسی بخواند و زبان فارسی را یاد بگیرد. در مورد قرآن هم همینطور است ، وقتی بعضی از آیات کشف رمز شدند متوجه می شویم که منظور آیه ، معنای ظاهری که ترجمه شده است، نیست. بلکه مفهوم دیگری دارد و بهتر است با زبان اصلی آن را بشنویم و بخوانیم. وقتی با اشعار حافظ و سعدی و مولانا و ... استفاده می کنیم، با روح جمعی ایرانی ها ارتباط بهتری برقرار می کنیم و توی خون ماست، متون عرفان سرخپوستی شاید آنقدر روی ما اثر نگذارد و بالعکس. هر کسی و هر قومی و هر مکانی مسائل عرفانی خاص خود را دارد و با مردم و قوم خود راحت تر ارتباط برقرار می کند. دعا ما از خدا چه بخواهیم که ضرر نکنیم؟ بحث، بحثی کیفی است. مثلاً فرض کنیم به ما گفته اند فقط یک چیز را می توانی بخواهی، ما چه می خواهیم که بالاترین ارزش را داشته باشد و ما ضرر نکرده باشیم؟ فراق و وصل چه باشد رضای دوست طلب که حیف باشد از او غیر از او تمنایی حالا رضای دوست چیست؟ در بحث های قبلی گفتیم که او عاشق است و ما معشوق. رضای عاشق چیست؟ اینکه به معشوق برسد. پس اگر کسی غیر از او تمنایی کند ضرر کرده ، زیرا همه چیز در او نهفته است: آگاهی، پول، آرامش و چیز های دیگر یا رب، از تو آنچه منِ گدا می خواهم افزون ز هزار پادشاه می خواهم هر کس ز درِ تو حاجتی می خواهد من آمده ام، از تو، تو را می خواهم اینها دعای دنیای عرفان است. ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمی خواهیم حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی خدایا زاهد از تو حور می خواهد ، قصورش بین به جنت می گریزد از درت ، یارب شعورش بین دانی که چه ها چه ها چه ها میخواهم وصل تو من بی و سر پا می خواهم فریاد و فغان و ناله ام دانی چیست یعنی که تو را تو را تو را می خواهم ببینیم عارف چطور فکر می کند : عارف فکر می کند که اگر هر چیز ی بخواهد فنا پذیر است، فرزند سالم و صالح ، پول و ثروت و شهرت و ... تاریخ مصرف دارند. چه چیزی بخواهیم که ابدی باشد : فقط خودش را ، چرا که : چون که صد آید ، نود هم پیش ماست . لذا عارف به مقام بی تمنایی می رسد : عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت خود ندانست که در ترک تمناست بهشت عارف تیز هوش و رند است. ما وقتی نمی دانیم که کیفیت هست، در کمیت غرق می شویم. خدا این رو بده ، این کار رو کن و ... مثل یه بچه که تا وقتی کوچک است روزی صد بار مامان مامان می گه، اما هر چه بزرگتر می شود، خیلی از کارها را یاد می گیرد که خودش انجام دهد و می فهمد که چه چیزهایی را باید ازمادر بخواهد و چه چیزهایی را باید خودش انجام دهد. یک روزی می رسد که دیگر به مادر احتیاج پیدا نمی کند! قرار است ما هم به بلوغ عرفانی برسیم. مسئله بعدی این است که عابد و زاهد و عارف به دنبال چه چیزی هستند؟! هر سه به دنبال کمال هستند اما هر کدام از یک راه . عابد می خواهد به عبادتها برسد. زاهد از طریق : کناره گیری ، چشم پوشی و کنترلها و مراقبه و عارف از طریق دل و عشق. هر سه به راه و کار خود مطمئن هستند ولی استراتژی حرکت فرق می کند و راهها متفاوت است . عابد و زاهد می توانند کارها و اعمالشان را به رخ بکشند و نماد بیرونی دارند ، اما عارف چیزی برای به رخ کشیدن ندارد : برو زاهد مگو ما را ، به راه شرع و دین باز آ که من مست می عشقم دگر چیزی نمی خواهم من که از زهد خشک گشته ام فارغ بحمدالله و المنه ز خیل باده نوشانم عابد و یا زاهد می توانند بگویند و نشان دهند که دیشب چقدر برای خدا کار انجام داده اند ، اما عارف خیر. چون چیزی که در دل است نشان دادنی نیست ، اگر یک جنگ ظاهری بین عابد و عارف و زاهد هست ، در واقع جنگی نیست . عارف می خواد به زاهد و عابد پیام بده که : حواستون باشه یه چیزی کمه ! عشق می خواد ، دل می خواد، حرکت مکانیکی نیست ، دو لا و راست شدن مکانیکی به درد نمی خورد ، باید یک کیفیت پشت آن باشد: خلاف طریقت بود که اولیا تمنا کنند از خدا جز خدا گر زدوست چشمت به احسان اوست تو در بند خویشی نه در بند دوست جهانی که آن جهان عاشقان است جهانی ما ورای نار و نور است (* نار = جهنم و *نور = بهشت) چرا مرگ طراحی شده است؟ مکانیزمی دارد که اول باید بدانیم چرا جهنم طراحی شده، موضوع جنات، عدن، رضوان، باز شود تا بعد بتونیم راجع به اصل موضوع بپردازیم. مختصراً در مرحله ی جنات می گوید : جنَّاتٌ تَجری مِن تَحتِها الاَنهار خالِدُونَ فیها (آل عمران 198) و اینکه چرا می گوید جنات؟ بهشت ها! چند تا بهشت داریم؟ به تعداد افرادی که هست و هر کس بهشت خودش را خواهد ساخت، او بهشتش را بر اساس آگاهی هایی که برده می سازد، حالا در آنجا هر کس به قدر فهم خودش و آگاهی خودش عمل خواهد کرد، اگر ما یک آبنبات چوبی یا یک بستنی را بگذاریم یک طرف؛ کتابخانه ی ملی هم یک طرف، به یک بچه بگوییم کدام را می خواهی؟ بچه آبنبات چوبی را انتخاب خواهد کرد، لذا در جایی که باید و شاید، یکی می گوید : از کوی خود به بهشتم مفرست ،که سر کوی او را می خواهد و یکی هم حور و لقمان می خواهد، این هم خود امتحانی است که در انتها کی حور و لقمان می خواهد و کی سر کوی او را. البته این اولین پله ای است که بعد از جهنم طی خواهیم کرد، در آنجا یکی سوادش به حدی است که این را می خواهد و یکی چشمش به احسان اوست. یعنی کوپن هایش را برای چیز هایی مصرف می کند که ارزش ندارد. خدایا زاهد از تو حور می خواهد قصورش بین به جنت می گریزد از درت، یا رب شعورش بین ما ز دوست غیر از دوست مقصدی نمی خواهیم حور و جنت ای زاهد بر تو باد ارزانی وقتی یکی شعورش در این حد است و بالاترش را نمی تواند بفهمد باید همان آبنبات چوبی را به اوداد. بنابراین شما به دعای هر کسی گوش دهید می توانید سطح و سطوح او را متوجه شوید. همه ی خواسته هم درست است، هیچ کدام غلط نیست، خواسته، خواسته است، و هر خواسته ای ، حتی خواسته ی یک طفل هم مهم است و شما برای خواسته ی طفل خود هم ارزش قائل هستید. خدا هم برای خواسته ی یک طفل هم ارزش قائل است همانطور که برای خواسته ی یک بالغ ارزش قائل است. همه ارزشمندند ولی بحث، بحثی کیفی است، چه چیزی بخواهیم؟ این نیست که همه در پی حور و لقمان باشند ، می توانند نباشند، کما اینکه متوجه شدیم یک دعای معمولی چیست یا یک دعای متعالی چیست؟ چه کسانی برایشان ترمز دستی را کشیدند و بعد خواباندند و حالا با یک کیفیت خوب به جلو می رود؟ دستشان را بلند کنند. قرار است که بخوابانند و بعد راه بیفتند، قرار نیست که ترمز دستی را بکشند و دیگر نتوان حرکت کرد. یک بچه ، اولین بار که حرف می زند، زمین و زمان برایش ذوق می کنند. والدین ذوق می کنند و آن روز روز فراموش نشدنی است. حالا این بچه یک حرف زده که درست نیست ولی وجد آور است . مثلاً بگوید آبَ یا قاقالی لی. همه ذوقش را می کنند. حتی گاهی اوقات از محیط چیزی را می آموزد که معنی خوبی ندارد مثلاً یاد گرفته که بگوید : پدر سوخته. همه از او می خواهند که یک بار دیگر تکرار کند ، دوباره و دوباره بگوید. اما همین بچه در سن 6 یا 7 سالگی اگر این کلمه ی پدر سوخته را تکرار کند یک کشیده ی جانانه در گوشش می زنند. بچه همان بچه است که دیروز به او التماس می کردند که آن کلمه را یک بار دیگر تکرار کند. یا اگر او به مدرسه رود و به مادرش بگوید : مامان قاقا لی لی می خواهم، مادرش با تعجب می گوید : بچه جان تو مدرسه رفتی ، بگو نهار. قاقالی لی چیه؟ حالا اگر همین بچه وقتی که دیپلمش را گرفت یا لیسانس گرفت ، به غذا گفت قاقالی لی چه اتفاقی می افتد؟ این همان بچه هست، چه چیزی باعث می شود که چیزی که زمانی می گفت و ما از آن لذت می بردیم ، حالا باعث مواخذه کردن او شود؟ ما او را نسبت به چیزی می سنجیم، وقتی که بچه است ، همین قدر که می تواند بگوید پدر سوخته برای ما قابل تقدیر است. زمانی همین که کسی بگوید نماز، خودش قابل تقدیر است ولی در جای دیگر بعد از 50 سال ما را برای گفتن نماز تشویق نمی کنند. بلکه می گویند : این چرا هنوز می گوید قاقا لی لی؟ یعنی ما را توبیخ می کنند. می گویند چرا بعد از 50 سال او هنوز نفهمیده ماجرا چیست؟ مخصوصاً برای ما که با شعور الهی آشنا شدیم ، بر ما سخت گیری می کنند ، سراغ ما می آیند و یقه ی ما را می گیرند که حالا دیگر موضوع فرق می کند، امروز دیگر شما می دانید که شعور الهی چیست؛ هوشمندی به شما ثابت شده . بنابراین هر چه بالا تر می آییم و بیشتر می دانیم ، انتظار بیشتری از ما دارند. هر مراسم و مناسکی که باشد ، یقه ی ما را می گیرند . مثلاً روز عاشورا ، به ما می گویند: چه می خواهی؟ چه می گویی؟ هدف و منظورت چیست؟ این گونه نیست که فقط در مراسم عاشورا شرکت کنیم؛ بعد به ما می گویند معرفتش را پس بده و بگو چه چیز را فهمیدی؟ بنابراین کار، کار کیفی و معرفتی است. دیگر هیچ کار کورکورانه ای از ما پذیرفته شده نیست. هر کاری که می کنیم باید برایش دلیل معرفتی داشته باشیم. یعنی بهانه ی معرفتی و کیفی داشته باشیم. این گونه نیست که به سفر حج برویم و بگوییم ما حاجی هستیم. از کسی که به سفر حج رفته می پرسیم : آنجا چه کردی؟ می گوید : این کار را کردم، آن کار را کردم و... و شدم حاجی. آیا هدف این بوده؟ هدف این بوده که پیمان اول به جا آورده شود و برای پیمان و ماجرای بزرگتری برویم و شاید در تمام دنیا 5 نفر هم نداشته باشیم که واجد شرایط حج رفتن باشند. ولی 5 نفری هستند که هر کدامشان می توانند دنیا را تکان دهند. دوره ی دو – جلسه ی چهارم – قسمت دوم کلاس- بعد از زنگ تفریح چرا مرگ طراحی شده؟ اگر بعضی از آیات قرآن را با هم تلفیق کنیم ، اتفاق جالبی می افتد، مثلاً گفته شد : انا لله و انا الیه راجعون. الیه راجعون یعنی ما به سوی او می رویم و از طرفی گفته شده لا اله الا الله یعنی : او یکتاست وقتی این دو را کنار هم می گذاریم، یعنی ما به سمت یکتایی می رویم. آیا خداوند اسم دارد؟ آیا خداوند توصیف یا صفت دارد؟ خیر. سُبحانَهُ و تعالی عَمّا یَصِفُون (100 انعام) یعنی : او از هر توصیفی مبرا است ولی در قرآن می بینیم که توصیف شده. سمیع و بصیر و خبیر و علیم و ... اللهُ الصمد، او بی نیاز است. پس چرا می گوید او صفت ندارد؟ در جایی دیگر برای او صفت می آورد؟ اینجا رمزی نهفته است : یعنی ما به سمت سمیع شدن و علیم شدن و رحیم شدن و بی نیاز شدن می رویم و درست هم هست. مثلاً در زندگی بعدی ما به لامکانی می رویم ، اینجا بی نیاز تریم یا در لامکانی؟ در آنجا دیگر محتاج مکان و هرچه مربوط به مکان می شود نیستیم.اینجا چقدر دردسر به خاطر مکان داریم؟ خانه ی ما کوچک یا قدیمیست. یا مدل آن خوب نیست. یا لباس و پوشش و ... که همه به مکان مربوط می شود. ولی در زندگی بعدی ، این مشکلات وجود ندارند و ما به سمت بی نیازی می رویم. پی تمام این صفت ها وعده هایی است که به ما داده شده که شما دارید به سمت این صفات می روید. چون خود او که صفت و نام ندارد، یکی از صفات یا هر یک از صفات می تواند تعریفی از کمال بدهد، مثلاً صمد یعنی بی نیاز؛ پس کمال یعنی از نیازمندی به سوی بی نیازی رفتن و صفات دیگر . پس الیه راجعون یعنی ما هم داریم می رویم تا بی نیاز و علیم و خبیر و سمیع و بصیر و رحیم و ... شویم. الآن ما روی زمین زندگی می کنیم، در این وضعیت نهایتاً چقدر می توانیم به بی نیازی برسیم؟ وقتی طفلی به دنیا می آید، صد در صد نیازمند است و اگر به او نرسند و به او شیر ندهند و او را نخوابانند و تمیزش نکنند ، هیچ کاری نمی تواند بکند و در نهایت نیازمندی خود به دنیا آمده است. حالا او تا کجا می تواند بی نیاز شود؟ مثلاً بزرگ می شود و خودش غذا می خورد و می خوابد و خودش را تمیز می کند و ... ولی باز هم نیازمند است. کافی است یک روز به او غذا نرسد یا آب نداشته باشد یا سر پناه و پوششی نداشته باشد. حالا بعضی افراد از سطح معمول بالاتر می روند و با روش ها و ریاضت هایی به سطح بالاتری از بی نیازی می رسند. مثلاً می شنویم که یک نفر فقط با یک بادام در شبانه روز زندگی می کند. یا سرش را در خاک فرو می کند و چند دقیقه یا چند روز نفس نمی کشد. این دیگر نهایت بی نیازی فرد است ولی باز هم نیازمند است. اگر یک شبانه روز بگذرد به همان یک بادام نیاز دارد. وهمان فرد می تواند نیازمندی های جدیدی پیدا کند. مثلاً نیازمند این است که به همه نشان دهد و بگوید که ای مردم ما فقط با یک بادام زندگی می کنیم یا می توانیم سرمان را چند دقیقه به زیر خاک کنیم و نفس نکشیم. پس نیاز بالاخره وجود دارد و سر جای خودش باقی است و نمی توان آن را از بین برد. سطح بی نیازی افراد استثنایی حداکثر بی نیازی افراد معمولی حالا فرض کنیم که عمر جاویدان است، عمر جاویدان یعنی نیازمندی ابدی و جاویدان. وقتی کسی می گوید که 20 سالش است یعنی 20 سال به دنبال نان و مرغ و گوشت بوده است و اگر 50 ساله باشد یعنی 50 سال به دنبال نان و مرغ و گوشت و پوشاک و مسکن و... بوده است. اگر 100 ساله باشد یعنی 100 سال به دنبال این نیاز ها بوده. حالا اگر بگوید ابد، یعنی تا ابد نیازمند است و باید دنبال گوشت و مرغ و تخم مرغ و نان ومسکن و پوشاک و... باشد. پس اگر مرگ نبود، ما در نیازمندی ابدی باقی می ماندیم و این خلاف نتیجه ای است که از قرآن گرفتیم که : ما به سوی او می رویم و او بی نیاز است، یعنی ما به سوی بی نیازی می رویم چون او صفت ندارد و موصوف نیست. چون در این صورت او هم در جهان ما تنزل می یابد؛ یعنی در جهان دوگانه قرار می گیرد. پس این صفات برای ما گفته شده. گفته : به سمت من می آیید و من اینجوری هستم یعنی چه؟ یعنی شما دارید به این صفات می رسید. پس اگر مرگ نباشد الیه راجعون هرگز صورت نمی گیرد و تا ابد زنجیر نیاز به پای ما بسته است. پس اگر الیه راجعون بخواهد تحقق بیابد ، باید عاملی طراحی می شده که به این نیازمندی خاتمه دهد، شما اگر جای طراح بودید، مرگ را طراحی می کردید یا خیر؟ چرا مرگ اختیاری نیست؟ اگر می گفتند که هر کس خواست و داوطلب شد بیاید بگوید من می خواهم به این نیازمندی خاتمه دهم ، فکر می کنید چند نفر داوطلب می شدند؟ مثلاً یک نفر می گوید من قبول دارم و داوطلب می شوم ولی می دانید که دخترم در شرف ازدواج است، بگذارید فقط این دخترم را سر و سامان دهم بعد از آن می آیم. دیگری می گفت بگذارید برای پسرم زن بگیرم و دیگری می گفت می خواهم این خانه را تکمیل کنم یا این معامله را به نتیجه برسانم یا نوه ام را ببینم یا درسم را تمام کنم و مدرکم را بگیرم و ... خلاصه 7 میلیارد نفر ، هر کدام بهانه ای دارند که دست و پای آن ها را بند کرده اند و اگر 100 سال می گذشت طرف می گفت بگذار حالا نتیجه ی این صد سال را ببینم یا سیصد سال طرف می گفت بگذار دهه ی بعدی را ببینم و الی آخر. لذا جبر طراحی شده تا به این موضوع سر و سامان دهد. چون این موجود ، موجودی نیست که بیاید و بگوید که من متوجه شدم ، این راه من بسته شده و من می خواهم به زندگی خاتمه دهم. ما در مراحل مختلف مرگ داریم . ثُمَ یُمیتُکُم ثُم یُحییکُم (28 بقره) و در هر مرحله همین آش و همین کاسه. لذا جبر طراحی شده است. جبر، اتوماتیک وار مسئله را حل می کند و اگر جبر نبود همه چیز قابل پیش بینی می شد. از طرف دیگر ، اگر اینطور نبود ، ما تقلب و جر زنی می کردیم و می گفتیم : خوب تقصیر ما چیست؟ اگر ما به کمال نرسیدیم ، چون این جسم که عامل وابستگی است را به پای ما بسته اند و ما مجبور شدیم که مدام به این بدن سرویس بدهیم و نیاز هایش را برطرف کنیم و با توجه به این نیازمندی ها چطور می توانستم به کمال برسم؟ پس به ما می گویند : ما هم این عامل وابستگی را از تو می گیریم ، بالاتر بیا تا ببینیم آنجا چه می کنی؟ در دوره ی بالاتر چیزی که انتقال پیدا می کند کالبد ذهنی است. تولد مرگ تولد مرگ تولد پرزخ زندگی برزخ زندگی بین هر دو زندگی برزخ وجود دارد و ما در برزخ زندگی قبلی ، این جنین را انتخاب کردیم و متعالی های دوره ی قبل هستیم . البته این به معنای تناسخ نیست. بلکه تسلسل است. در هر برزخ ما تحت تاثیر دو نیرو قرار می گیریم : روح (هادی) یکی ندای روح که هدایت کننده است و می خواهد ما را به بالا بکشد و یکی وابستگیها و تبعات همان دوره که می خواهد ما را پایین بکشد. کالبد ذهنی وابستگیها و تبعات همان دوره آیه 85 سوره الاسراء: و یَسئَلُونَکَ عَن الرّوح ٍ قُل الرُّوح مِن اَمرِ رَبّی وَ ما اُوتِیکُم مِن العِلم الِّا قَلیلاً تو را از روح می پرسند ، بگو : روح جزیی از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندک دانشی نداده اند. روح همیشه هادی است و نقش هدایت کنندگی دارد ، وقتی عده ای می گویند احضار روح می کنند کالبد ذهنی را احضار می کنند نه روح را. روح در هر زندگی وظیفه ای دارد که ما را به سطح بالاتری هدایت می کند. در اینجا که هستیم روح حالتی را به ما داده که انگار یک چیزی را گم کرده ایم ، هر انسانی را که ببینیم انگار یک چیزی را گم کرده و در ابتدا فکر می کنیم که آن گم شده پول ، ماشین ، و .... است شاید که فکر کنیم که علم و سواد است به دنبالش می رویم و می بینیم که پاسخ ما این نیست. شاید فکر کنیم که ازدواج است ولی خیلی زود ، در عرض چند ماه و چند هفته می فهمیم که این هم نیست و بعد فرزند ، و خلاصه دست به روی هر چیزی که می گذاریم پوچ می شود که ای با با اینم که نشد! اگر این احساس گمشدگی نبود ما روی اولین چیزی که داشتیم دست گذاشته و تا ابد ارضا بودیم و به دنبال چیزی نمی گشتیم ، در این مسیر فقط یک چیز است که پوچ نیست و آن دانش کمال است ، روح آنقدر این بازی را تکرار می کند که ما به اصل قضیه که کمال است رهنمون کند.. حال یکی زودتر به این قضیه می رسد و یکی دیرتر. از انبازی خانه ها می شود فهمید که این احساس گمشدگی چقدر بوده ! درانباری یک خانه یه طرف راکت تنیس افتاده یه طرف لباس کاراته ، تور ماهیگیری ، سنتور و.... که همه وسایل هم نو هستند معلوم است که فکر می کرده همه اینها آن گمشده هستند ، اما با به دست آوردنش فهمیدند که نه اشتباه کردند و آن گمشده اینها نیست. بحر اظهار است این خلق جهان تا نماند گنج گوهرها نهان *کُنتُ کنزاً کُنتُ مخفیاً شنو جوهر خود گم مکن اظهار شو *( گنجی بودم، پنهان بودم) پس فقط یک چیز است که احساس پوچی به دنبال ندارد و آن آگاهی است. آیا می شود که کسی آگاهی بدست آورد و به دنبال آن احساس پوچی کند؟ آنقدر با ما بازی می شود تا نهایتاً به این نتیجه برسیم که : ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری تمام این کار ها و تجربه ها و چیز هایی که به دنبالش بودیم بازی بود تا از کنار آن ها پی به اصل ماجرا ببریم و شاید کسانی باشند که بازی را خیلی جدی بگیرند و در آن غرق شوند و هرگز نفهمند که بازی چه بوده و در پوچی بمیرند. و آنقدر همه چیز پوچ از آب در می آید که فرد فکر می کند پس کلاً چیزی نیست که هدفی برای زندگی محسوب شود و این را تعمیم به عام می دهند و پوچ گرایی آغاز می شود. البته پوچ گرایی هم می تواند ما را به سمت کمال سوق دهد ولی انسان می تواند متضرر شود و به پیام روح توجه نکند و نفهمد که ماجرا چیست. چه چیزی ما را به سمت پایین می کشد؟ نیاز به تعریف و تمجید و ستایش و وابستگی و ... که این انرژی ستایشی نوع دوم است. تمام ارکان هستی ما را ستایش کردند و حتی خودش هم از خودش تعریف کرد که آدم را خلق کرده و تمام توجه ها معطوف به ما بود. ما می دانستیم هستی به خاطر ما آفریده شده و عاشق خودمان بودیم . بعد از این ما یک میل و حس رجعت به گذشته داریم که همه میل به تعریف و تمجید و ستایش دارند. این نیاز چیزی است که ما را به زمین می زند و ما را بیچاره می کند. نه اینکه تشکر و تعریف و تمجید بد است ولی نباید نیازمند به آنها بود؛ در صورتیکه ما نیازمند هستیم. یعنی اگر از ما تعریف و قدردانی نکنند ما ناراحت می شویم و به زمین می خوریم و عده ی زیادی هستند که مشکلشان همین است که از آنها تعریف و قدردانی نمی شود. حالا اگر بی نیاز بودیم ، در قدرت واقعی بودیم و این بی نیازی است که عظمت و شکوه دارد و این نیاز باید با بلوغ روانی و عرفانی قطع شود. شما تشویق و قدردانی می کنید ولی در بلوغ روانی شما نیاز به تعریف و تشویق و تمجید ندارید و اگر هنرمند هستید، هنر خود را ارائه می کنید و اگر کسی انتقاد کرد سقوط نمی کنید و اگر کسی تعریف کرد به آسمان نمی روید و می گویید " من چونینم که نمودم " و این بلوغ عرفانی است. سوال: اگر از ما انتقاد کنند و ما هیچ احساس بدی نداشته باشیم، یعنی دیگر انتقاد معنی نمی دهد ؛ در صورتی که با انتقاد می شود رشد کرد. جواب : ما نگفتیم که انتقاد پذیر نباشیم ؛ فقط گفتیم که از نیروی ستایشی بی نیاز باشیم. با انتقاد دشارژ نمی شویم ولی بعضی افراد هستند که اگر از آنها انتقادی شود دشارژ می شوند و روحیه ی خود را از دست می دهند. بی نیازی به انرژی ستایشی انسان را ضد ضربه می کند و عرفان یعنی هنر ضد ضربه شدن. پس وضعیت انرژی ستایشی در وجود ما باید کنترل شده باشد. یعنی کسی نباید بتواند شما را دشارژ کند. مثلاً در جایی از شما انتقاد می کنند و شما دشارژ می شوید و گاهی چون شما کاری کرده اید و انتظار تعریف و تمجید داشتید و دیگران چیزی نگفته اند و با بی توجهی مواجه شدید، شما دشارژ می شوید، در حالی که در هیچ صورتی نباید دشارژ شویم. پس ما همیشه تحت تاثیر دو نیرو هستیم و پس از مرگ جسمانی و جدا شدن از جسم، زندگی ما در کثری از ثانیه از جلوی چشم ما عبورمی کند و بلافاصله می خواهیم به تمام وابستگی هایمان عکس العمل نشان دهیم، وابستگی به مال، فرزند، شهرت، اعتیاد و در کل همه ی وابستگی های مثبت و منفی. در دوره ی تشعشع دفاعی می بینیم که این وابستگی ها چقدر برای خودمان و دیگران مشکل ایجاد می کند. روح کالبد ذهنی وابستگی ± مرگ جسمانی آدمیزاد انرژی ستایشی قرار بود که اگر جسم، که عامل وابستگی ما بود را نداشته باشیم ، به کمال برسیم ولی می بینیم که کالبد های ذهنی پس از مرگ از کباب و شراب حرف می زنند در صورتی که آنها جسم ندارند و ذهن او این چیز ها را می سازد و می بینیم که فرد در زندگی زمینی اش اهل همین کار بوده و هنوز اسیر وابستگی هایش است. یا فردی که محروم از امکانات بوده و اکنون به وابستگی های دست نیافته ی خود پاسخ می دهد. چون در آن جهان هرچه تصور کند برای او زنده است. ولی این ها همه در برزخ است چون اگر به جهان بعدی برود دیگر نمی تواند برگردد و نسبت به گذشته اش دچار فراموشی می شود؛ مثل ما که از زندگی قبلی خبر نداریم. در برزخ هم می شود به بالا نگاه کرد و هم به پایین؛ که معمولاً به بالا نگاه نمی کنند و در تشعشع دفاعی با اعلام کردن 2+ ، شرایطی فراهم می کنیم که به بالا نگاه کند و به زندگی بعدی خود برود. می بینیم که کالبد ذهنی برای خودش ویلایی درست کرده و هنوز به نیازمندی هایش پاسخ می دهد یا در حاشیه و اطراف ما زندگی می کند و یا با تسخیر افرادی دیگر ، چیز های جدیدی تجربه می کند و به وابستگی هایش پاسخ می دهد. هر سه حالت ممکن است یا تلفیقی از این حالت ها می تواند باشد. سوال : کالبد ذهنی تا چه زمانی می تواند در برزخ باقی بماند؟ آیا زمان دارد؟ جواب: در آن جا زمان وجود دارد ولی لامکان است و تا وقتی کالبد ذهنی به بالا نگاه و توجه نکند و به دنبال وابستگی هایش باشد، نمی رود ولی نمی تواند تا ابد آنجا بماند. به دلیل صوراسرافیل که یک سمبول است که زمان مشخصی وجود دارد که این برزخ و جهان و مکان و زمان جمع می شوند و همه به مرحله لا مکان و لا زمان می روند. سوال: چرا به هر مرحله که می رویم، درب پشت سر بسته می شود و فراموش می کنیم؟ جواب: چون اگر می دانستیم از کجا آمده ایم و چه مسیری را طی کرده ایم و ماجرا چیست، انگیزه حرکت وجود نداشت و فلسفه خلقت دچار مشکل می شد، فلسفه خلقت تا زمانی این پویایی را دارد و کمال معنی می دهد که ما معما داشته باشیم. هر دو عالم را به نامت یک معما کرده ام حل معما کن، کمال این است و بس چون معما داریم همه ی ما در حرکت و رفت آمد و تلاطم هستیم ولی اگر می دانستیم که از کجا آمده ایم و ماجرا چه بوده، معمایی وجود نداشت و به همین دلیل از هر مرحله گذر کنیم، درب را پشت سر ما می بندند. سوال : روح های متعالی که به جهان بعدی رفته اند و درب پشت سر آن ها بسته شده پایین نمی آیند؟ جواب : معمولاً نمی آیند مگر اینکه ماموریتی داشته باشند. چون از جهان بالا به پایین آمدن، مانند رفتن در جهنم است و بسیار دردناک است. کسی که به جهان بالا رفته است، بسیار سخت است که به او ماموریت دهند که به جهان پایین بیاید. مگر اینکه ماموریت داشته باشد و یک برگ ماموریت معتبر. اگر کسی می گوید که با یک روح متعالی از جهان بالا در ارتباط است باید بداند و بگوید چه ماموریتی را دارند اجرا می کنند . چون وقتی از این افراد می پرسیم : آن ها می گویند نور می بینند و اصواتی می شنوند یا حالاتی دارند. می گوییم دیگر چه ؟ و آن ها چیزی برای گفتن ندارند. در صورتی که اگر ماموریتی باشد، برای ایجاد تحول در جهان است و چیزی می گویند که می تواند جهان را متحول کند یا اگر دنیا را متحول نمی کند، این ارتباط خود فرد را متحول می کند. یعنی پیامی را می گویند که این پیام زمینی نیست؛ ولی می بینیم که می گویند کسی آمده و گفته با فلانی ازدواج نکن . این پیام زمینی است. موجودات غیر ارگانیک به هر شکلی در می آیند و افراد را فریب می دهند؛ اول اعتماد را جلب می کنند و بعد فرد را به شرک و من دون الله و ... می کشانند. ولی اگر واقعاً ارواح متعالی از جهان بالا باشند باید آگاهی هایی دهند که فرد اسرار هستی را کشف کند و باید تحولی در این ارتباط باشد یعنی در جهت کمال. مثلاً کسی ادعا کرده بود که با حضرت مسیح در ارتباط است، وقتی پرسیدیم چه تجربه ای داری ؟ گفت: او می آید پر از عظمت و نور. با من قدم می زند. پرسیدیم : از چنین معلم بزرگی چه می آموزی؟ گفت: فقط با هم قدم می زنیم و حال و احوال خوشی دارد، بعد که تشعشع دفاعی دادیم، فرد گزارش داد که او چهره اش عوض شده و منفی شده، می خواهد مرا خفه کند و بعد از چندی هم مشکل بر طرف شد. سوال : انگیزه ی این غیر ارگانیک ها چیست؟ جواب: وابستگی. مثلاً طرف گرسنه بوده ، می خواهد سیر شود. یا هر زمینه ی دیگری. شاید از طریق ما می خواهد قدرت را تجربه کند. مثلاً یکی از آنها گفته این فرد را تسخیر کردم چون شبیه عشق من بوده و در این ارتباط هر کسی به فرد نزدیک می شد، ارتباطشان به هم می خورد. کلاً ارواح متعالی در رابطه با مسائل زمینی و عواطف و منافع شخصی، صحبت نمی کنند که: چیزی بخر یا چه معامله ای بکن یا با چه کسی ازدواج کن و ... حالا وقتی ترک جسمانی اتفاق افتاد ، به فرد می گویند : دیگر عامل نیاز و وابستگی را از تو گرفتیم چه کردی؟ اینجا هم که برای پاسخ به وابستگی ها مشغول خلق چیز ها و وضعیت ها شدی... خلاصه بهانه ها می آورد و در جهان بعدی اش که لازمان و لامکان است فرد شروع به بازی با تضاد می کند و به دلیل همین تضاد شروع به مجادله می کند که چرا این زندگی را داشتم؟ اگر ثروت داشتم یا کور نبودم یا در جایی دیگر به دنیا آمده بودم، کمال را می یافتم. عدالت الهی هم حکم می کند که به مجادله ی ما پاسخ دهد برای آنها کاری ندارد، چون این زندگی ها مجاز هستند و تمام آن موقعیت ها به شکل زندگی های موازی خلق می شود و بعد می بینیم فردی که کور بوده، در زندگی موازی بینایی دارد و 50 سال مشغول چشم چرانی بوده و کار دیگری نکرده است.

 

 
 

Today, there have been 21 visitors (21 hits) on this page!

 

 
ما سمیعیم و بصیریم و هوشــیم با شما نامحرمان مـا خامشـــیم چون شما سوی جمادی می‌روید محرم جان جمادان چون شـــوید از جمـــــادی عالـــــم جان‌ها روید غلغل اجزای عالـــــم بشـــــــنوید فاش تســــــبیح جمـــــادات آیدت وســـــوســــه تاویل‌ها نـــر بایدت This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free