یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ می خواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند در حالى که خدا کامل کننده نور خود است ، گرچه کافران خوش نداشته باشند .


 
   

دوره دو - جلسه ششم

   
 


 

 

صفحه اصلی

تماس با ما

استاد خوبان

مقالات استاد

شعور و ضد شعور

گالری تصاویر

نظر خواهی

لینک همراهان

نوشته های همراهان

مصاحبه های استاد

تشعشع دفاعی

ادبستان

معاندین

فرادرمانی

بینش در زندگی

متن کامل دوره دو

=> دوره دو- جلسه اول

=> دوره دو - جلسه دو

=> دوره دو - جلسه سوم

=> دوره دو - جلسه چهار

=> دوره دو - جلسه ششم

=> دوره دو- جلسه پنجم

متن کامل دوره سه

 


     
 

دوره دو – جلسه ی ششم- شنبه 19/3/86 ای دوست حجاب ما، ز ما خواهد بود زین مایی ما همه حجاب خواهد بود چون مایی ما ز ما برافتد به یقین بی مایی ما همه خدا خواهد بود آمار گیری و رفع اشکال دوستانی که حس آشتی و هم فازی کیهانی را تجربه کردند و کسانی که در حین به هم ریختگی ها، احساس ظرفیت بیشتری دارند و کسانی که اسکن دوگانگی در رفتار آن ها دیده شده ، دست هایشان را بالا کنند. آمار ترمز دستی چگونه است؟ آنهایی که کشیده شده یا به پایان رسیده؟ - ما را نگه می دارند تا نقایص انگیزه و حرکت ما تصحیح شود.- اگر فکر کنیم برای او عبادت می کنیم، او را نیازمند کردیم؛ که این خود کفر است و او بی نیاز است و ما برای خودمان عبادت می کنیم. بعد ها دوباره ترمز دستی ما را می کشند ولی این بار برای معرفت پشت عبادت ما خواهد بود. دوستانی که حس حضور را احساس کردند؟ و این هدف عبادت و نماز و تمامی ادیان است و این حس حضور و شکر وجودی غیر قابل تعریف است. ممکن است شکر کلامی نباشد ولی وجودی باشد؛ یعنی تمام ذرات وجودمان تشعشع شکر دارند و زبانی و کلامی نیست، یعنی از کمیت به کیفیت رسیده است یا از ظاهر به باطن رسیده. چون گفتیم که یکی از تعاریف عرفان حرکت از ظاهر به باطن است. چند سوال را پاسخ دهیم و بعد به معنای عبادت بپردازیم و به انسان از یک منظر دیگر نگاه کنیم. یک حرکت با کیفیت،معادل است با یک عمر کار مکانیکی، و این فریب شیطان است که به ما می گوید تو که عبادات خود را انجام می دهی پس دیگر چه می خواهی؟ ولی از نظر جهان بالا انجام مکانیکی و کمیتی مهم نیست؛ بلکه کیفیت و معرفت آن مهم است و قرار بوده که ما از طریق عبادت خود، به کیفیت باطنی برسیم و متصل شویم تا بتوانیم به این سه سوال : از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود و به کجا می روم؟ پاسخ دهیم. اگر این شناخت میسر شود، می فهمیم که چگونه واقعیت را فدای حقیقت و حقیقت را فدای واقعیت نکنیم و چگونه وقت خود را تلف نکنیم و در کوتاه ترین وقت متوجه شویم که چه باید بکنیم. در دنیای عرفان بحث نظر و نظر بازی مطرح است؛ و از محور های اصلی نظر بازی، تسلیم است. یعنی مکانیزم انجام کار، نظر است؛ و شرط لازم آن تسلیم است؛ و از محور های دیگر این وادی اختیار است. البته هم اختیار و هم جبر. ولی اگر انسان اختیار نداشت، فلسفه ی خلقت انسان بی معنی می شد. پس هیچ چیز را حواله به خدا و چرخ نمی کنیم، نمی گوییم که خدا از ما خوشش نمی آمد و مشکل ایجاد کرد. چون این جهت ایجاد تضاد بین من و خداست. می رویم به سطحی که با او دست به یقه شویم و این تفکر هرگز مشکل ما را حل نمی کند. پس من باید بروم و تفکر کنم، تا متوجه شوم که مشکل از کجای وجودم، پندارم، گفتارم، و کردارم نهفته بوده و هست و باید مسئولیت عمل و مشکلاتم را بپذیرم. من باید مسئولیت اختیار و اشتباه خودم را قبول کنم. عرفان کمال یعنی : شناخت کمال و عرفان قدرت یعنی: شناخت قدرت. سوال: آیا می توانیم در حین فرادرمانی از روش های دیگری هم استفاده کنیم؟ جواب: وقتی با کسی فرا درمانی کار می کنیم یعنی داریم به بالاترین سطح از هوشمندی یعنی شعور الهی کار می کنیم و اگر چیزی به آن بیافزاییم یعنی به آن معناست که شعور الهی نقصی دارد و لازم است ما آن را با چیزی تکمیل کنیم و تجربه نشان داده که کسانی که چیز هایی را با فرادرمانی تلفیق می کنند دچار سقوط و مشکلاتی می شوند. وقتی به آن ها می گوییم چه کار کردید می گویند هیچ. ولی ما از روز اول اصل وحدت راه را توضیح دادیم و امضا گرفتیم و دیگر از گردن ما ساقط است و تقصیر خودشان است. بهتر است به جای تلفیق با چیز های دیگر با فرادرمانی، نحوه ی برقراری ارتباط و نحوه کاربری خودمان را تصحیح کنیم. اگر چیزی بالاتر از شعور الهی می شناسید به ما هم بگویید. سوال: آیا وقتی با کسی کار می کنیم و ارتباط می دهیم، علاوه بر اینکه نظر می کنیم بهتر نیست که توضیح بدهیم و نیت کنیم و بگوییم که چه بشود؟ جواب: ما می گوییم در این راه فقط تسلیم باشید یا شاهد بی طرف باشید . اِنَّ الذین عِندَ الله اَلاِسلامُ (19 آل عمران) . یعنی : تنها مرام نزد او تسلیم است. در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنود زانکه آنجا جمله اعضا چشم می باید بود و گوش ما وقتی پیش سلطانی می رویم تا سلطان اجازه نداده کسی نمی تواند حرفی بزند یا کاری انجام دهد. ما هم در این ارتباط ها چیزی نداریم که بگوییم. ما هر چه بخواهیم بگوییم، او بهتر از ما می داند و نیاز به گفتن چیزی نیست. جام جهان نماست ضمیر منیر دوست آنجا اظهار احتیاج چه حاجتست؟ همانطور که گفتیم در کارهای آسمانی، باید تسلیم باشیم؛ ولی تسلیم هم درجه و مراتب دارد و در نزد استاد ازل بهتر است ما اظهار نظر نکنیم. قرار است ما هر چه جلوتر می رویم درجه ی تسلیم ما بالاتر رود تا جایی که به محو شدن برسیم. اگر کسی را دیدیم که در این وادی دارد عرض اندام می کند و از خودش تعریف می کند و می گوید من بهترم، بدانید که او دارد دست و پا می زند و همین امروز و فردا است که غرق شود. مثل دریا که هر چقدر بیشتر دست و پا بزنیم زودتر غرق می شویم و همان شعر محو باید نه سهو، این را بدان گر تو محوی بی خطر در آب را آب دریا مرده را بر سر نهد ور بود زنده ز دریا کی رهد؟ پس در کار آسمانی باید محو بود و دیگر من وجود نداشته باشد؛ ولی در کار زمینی، تلاش لازم است. پس ما بهتر است در کار آسمانی ارائه ی خود و عرض اندام و ... نکنیم، چون هیچ نمی دانیم. تا بدانجا رسید دانش من که بدانم همی که نادانم پس ما باید در این وادی هر روز از روز قبل محو تر شویم و به سوی فنا رویم. فنا به معنای خودکشی و نابودی نیست. بلکه منظور فنای من و فنای نفس و منیت است. آن چیزی را که یک عمر از خود ساخته ایم، با تیشه به جانش افتاده ایم و داریم خرابش می کنیم. همانطور که با یک شرکت ساختمانی قرارداد می بندیم و می گوییم ملک از ما ساخت از شما. آن شرکت برای ساختن بنای جدید، پس از عقد قرارداد شرکت ساختمانی اول بنای کهنه را خراب می کند و ما نمی توانیم بگوییم کجا را خراب کند و کجا را باقی گذارد. در وادی عرفان و کمال هم همینطوراست و ما دیگر بنای کهنه ی نفس خود را سپرده ایم که خرابش کنند و این کوی خرابات است. هر بنای کهنه که آبادان کنند نه که اول کهنه را ویران کنند؟ اگر در یک بنای کلنگی چیز به درد بخوری بود، مثلاً آجرهایش را نگه می دارند و به شکل دیگری از آن استفاده می کنند. ولی ما الآن نمی دانیم که چه بخشی از وجودمان به درد بخور است و چه بخشی از آن باید دور ریخته شود. پس ما به طور کامل خود را می سپاریم و دندانپزشک هر کاری را که صلاح بداند، انجام می دهد و ما در اختیار او هستیم. در این وادی هم خود را به شعور الهی می سپاریم تا او هر کاری را که صلاح می داند انجام دهد؛ همانطور که قبول داشتیم که دندان خراب و فاسد داریم اینجا هم قبول می کنیم که نقایص و مسائلی داریم. اگر کسی می گوید مشکلی ندارد و یا اگر مشکلی دارد، خودش می تواند حل کند، بحثی نیست؛ برود ببینیم خودش به سعی خودش چه کار می تواند بکند. به جایی نرسد کس به توانایی خویش مگر تو چراغ رحمتش داری پیش 256 بقره : لا اِکراهَ فِی الدین : یعنی اجباری نیست. تو برو سعی کن، اگر به جایی نرسیدی بیا اینجا تا مشکلت را برایت حل کنند. اگر کسی بتواند به عوامل طغیان که هم درونی هم بیرونی است غلبه کند، مسئله حل است. چون عامل طغیان یا طاغوت هم درونی است و هم بیرونی. فَمَن یَکفِرُ بالطاغوُتِ وَ یَومِن بالله فَقدَ اِستَمسَکَ بالعروةِ الوثقی (256 بقره) پس هر کس به طاغوت کفر ورزد و به خدا ایمان آورد، به چنان رشته ی استواری چنگ زده است که گسستنش نباشد. پس می توانید بروید و خود به عامل طغیان در درونتان غلبه کنید و اگر نتوانستید، بر سر سفره ی او بیایید، او همیشه پذیرای شماست. در سر سفره ی او کسی با کس دیگر تفاوتی ندارد و این رحمانیت عام اوست، ولی اگر کسی مشکلی ندارد، دیگر به تسهیلات ویژه نیازی ندارد. کسی که سیر است و گرسنه نیست به غذا نیازی ندارد. چه کسانی اطراف عیسی مسیح (ع) بودند؟ هر کسی که اطراف او بود مشکل و مسئله دار بود، مانند دزدان، بد کاره ها و افراد بدنام و از این دست آدم ها. البته بعضی افراد پرستیژ ها ی موجه دارند، ولی منظور افرادی هستند که پرستیژ ها ی موجهی ندارند مانند افراد باج گیر. سوال : تعریف دین در دنیای وارونه چگونه است؟ جواب: همانطور که در جلسه ی سوم این دوره توضیح داده شد، در جهان وارونه یا جهان خود شیفتگان، همه چیز بر اساس منافع ما تعریف می شود و در واقع تمام تعاریف در دنیای وارونه آلوده به ترفند های شیطان است. مثلاً در عرفان می گویند: گر یار منید ترک طاعات کنید غمهای مرا بی می مکافات کنید چون در گذرم خاک مرا گل سازید در رخنه ی دیوار خرابات کنید چرا گفته شده گر یار منید ترک طاعات کنید؟ منظور کدام طاعات است؟ طاعاتی که برای منافع شخصی است که دیگر طاعات نیست. گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خویشی نه در بند دوست مثلاً چرا در فصل امتحانات و کنکور بازار عبادات داغ است؟ سوال: پس اگر کسی بچه اش مریض است، نباید برای بچه اش دعا کند یا عبادت کند؟ جواب: مریضی بچه باعث نارضایتی از خدا نیست و نباید باشد؛ نباید این انگیزه و دلیل و ارتباط با خدا باشد. بلکه ارتباط با خدا باید در هر حالتی وجود داشته باشد نه فقط در هنگام گرفتاری و به شکل معامله برای گرفتن درمان بچه یا هر چیز دیگرو پس از رفع مشکل دوباره فراموش شود. وگرنه ما هم برای بچه های خود طلب خیر و شفا و فیض الهی می کنیم. برای اینکه در راه انفرادی یا ادعونی نتیجه بگیریم، باید مضطر شویم، مضطر، وضعیت شخصی است که از همه چیز نا امید شده و طرف حساب خود را خدا می داند و بس. این همان عمل کردن به پیمان اِیَاکَ نَستَعین است و از طرف دیگر اشتیاق بسیاری می خواهد. ما می گوییم مضطر یعنی درمانده، ولی خیلی ها درمانده هستند، در اینجا ما به کسی می گوییم مضطر شده که دیگر به هیچ وسیله ی زمینی و دنیوی امیدی ندارد و فقط و فقط امیدش اوست؛ و این برای کسی که نمی تواند لحظه ای از خودش و ذهنش جدا شود بسیار سخت است. مثلاً ما داریم حلقه ی فرادرمانی را برای کسی جاری می کنیم، ضمناً در ذهنمان می گوییم حالا یک عرق نعنا هم به او می دهم یا حالا.... خیلی کار های دیگر هم می کنم ولی اگر در حین درمان مضطر باشیم و اشتیاق داشته باشیم کار انجام می شود، بدون هیچ دخالت دیگری. حتی اگر واقعاً کسی مضطر شده و دیگر از همه جا بریده وبا اشتیاق و همه ی وجودش به یک درخت رو می آورد، شفایش را از او می گیرد و این بدان معنا نیست که این درخت شفا داده است. در واقع آن درخت یک مستمسک یا یک وسیله است. کسی که مضطر است دیگر درخت هم نمی خواهد او هیچ چیز را نمی خواهد. ممکن است هزاران نفر یا میلیون ها نفر، به پای آن درخت یا یک مکان مقدس بیایند ولی شفا نگیرند و فقط یک نفر شفا بگیرد. چرا؟ چون فقط آن یک نفر واقعاً مضطر شده. یعنی به اضطرار رسیده و از همه چیز بریده. سوال: آیا حضرت سلیمان با آن همه تواناییها و معجزات از قدرت استفاده کرده؟ جواب: با توضیحاتی که تاکنون داده شده، خودتان می توانید بسنجید و ببینید کدام یک از پیامبران کجا از کمال، و کجا از قدرت، استفاده کرده اند و با چه هدفی ( مثلاً آگاهی دادن و عمل کردن در جهت کمال عمومی و نه منافع شخص ی وقدرت نمایی) و ببینید که هر کدام در وادی کمال چه حرفی زده اند و در جهت کمال چه نقشی ایفا کرده اند. چه محاسنی و معایبی در کارشان بوده. مثلاً حضرت یوسف ، امکانات بسیاری داشت ولی بیشتر در رابطه با مسائل اقتصادی حرکت کرد یا چیزی را در وسایل برادرش پنهان کرد و بعد گفت بروید او را دستگیر کنید، او چیزی را از من دزدیده و به برادرش تهمت می زند و اینجا هدف وسیله را توجیه کرده است. این یکی از اشتباهات حضرت یوسف است. بررسی اشتباهات بزرگان برای ما درس های بزرگی دارد. سوال: چرا بعضی وقتها برای اولین بار به جایی می رویم یا کسی را می بینیم و بعد حس می کنیم اینجا یا این فرد چقدر آشناست؟ جواب: هم فازی بین اکنون و لوح محفوظ انجام می شود. بُعد آشنایی، حالا چرا می گوییم بُعد؟ چون ما ابعاد بسیاری داریم و وقتی به جایی می رویم و می گوییم اینجا برای ما آشناست، انگار یک بُعد اضافه دارد که قابل حس است، و همانطور که گفتیم تمام اطلاعات کل مسیر در لوح محفوظ وجود دارد. وگرنه این صحنه یا این لحظه هرگز تکرار نشده و تکرار پذیر نیست و این قانون یا اصل عدم تکرار است. این حالت به این دلیل است که تجربه ی این لحظه با اطلاعات این لحظه در لوح محفوظ روی هم افتاده است. سوال : کسانی که آینده را می بینند چطور؟ جواب: دسترسی به اطلاعات مربوط به آینده از لوح محفوظ، یا ایجاد اعتبار و جذب افراد از طرف شبکه ی منفی است یا به دلیل اشتیاق خود فرد است. مثلاً یک نفر تاجر داریم، می گوید ای کاش از آینده خبردار می شدم، از بالا جواب اشتیاقش را می دهند. اگر اشتیاق از حدی بگذرد عدالت خداوند حکم می کند که جوابش را بدهند. ولی این مهم است که از طریق کدام کارگزار جواب به ما می رسد؟ این کارگزار منفی است. زیرا شبکه ی مثبت، چنین اطلاعاتی را نمی دهد. می خواهیم از یک منظر دیگر به انسان و موجودات نگاه کنیم و در این بین اشاره ای هم به بحث عبادات داشته باشیم. در اینجا شکل یک سیستم مهندسی با ورودی ها و خروجی های آن را مشاهده می کنیم. مثلاً ما وقتی به یک گیاه نگاه می کنیم، ورودی ها و خروجی هایی دارد. وظیفه ی گیاه این است که عناصری را از دل خاک انتخاب کند، آب دریافت کند، نور و هوا و ... و فرآیندی روی آن ها انجام دهد و یک خروجی داشته باشد. مثلاً درخت توت، عناصری را می گیرد و طی فرآیندی، میوه ی توت را ارائه می کند. همانطور درخت سیب یا گردو و ... اینکه چگونه درخت آن مواد را به میوه ای خاص با فرم و شکل و اندازه ی خاص تبدیل می کند را نمی دانیم ولی به هر حال یک فرآیند ثابت اتفاق می افتد و اندازه ی یک گردو هرگز به اندازه ی یک هندوانه یا شکلش هرگز شبیه یک گلابی نمی شود و ... پس فرآیند ثابت است، مانند یک کارخانه، که موادی را می گیرد و قند یا ترشی یا ... تولید می کند و نهایتاً محصولی مشخص تولید می شود . گیاهان خروجی ثابت ورودی ثابت این طور نیست که درخت گردو، از دادن گردو خسته شود و تصمیم بگیرد که چند سالی پرتقال بدهد یا مزه ی گردو ها را ترش یا شور کند. البته هیچ یک از سیب های درخت سیب مانند یکدیگر نیستند که این موید اصل عدم تکرار است؛ ولی با یک تلورانس خاص سیب ها با هم متفاوتند ولی نهایتاً همه ی آن ها سیب هستند. سوال: چه جوابی برای بحث موتاسیون یا جهش دارید ؟ جواب: موتاسیون عمومی نیست و بر اساس قوانین مشخص و تغییر وضعیت مکانی و گرده افشانی و آب و هوایی و... صورت می گیرد و منجر به تنوع بیشتر انواع می گردد. ولی هیچ گاه یک باغ دار نمی گوید بگذار ببینم امسال در باغ آلبالوی ما چه موتاسیونی صورت گرفته؟ امسال چه میوه های جدیدی خواهیم داشت؟ او می داند که درخت آلبالو، آلبالو می دهد. ولی در مورد حیوان، ورودی ها می تواند متغیر باشد ولی فرآیند ثابت است. یعنی عمل هضم، کماکان عمل هضم است و خروجی ثابت است و این در مورد رفتار حیوان هم ثابت است. مثلاً یک شیر هیچ وقت رفتار یک کفتار را بروز نمی دهد و مرده ی شکار دیگران را نمی خورد یا بالعکس. شیر اگر گرسنه باشد شکار می کند و اگر گرسنه نباشد شکار نمی کند و به اندازه ی رفع گرسنگی شکار می کند ولی یک گرگ یا یوزپلنگ اگر به گله ی گوسفند حمله کند شاید 30 گوسفند را خفه کند و برود یا فقط یکی را ببرد. حیوان خروجی ثابت ورودی ها ی متغیر و اما انسان انسان خصوصیتی دارد که که جمادات و نباتات و حیوانات ندارند. یعنی می تواند هر ورودی را چه مثبت و چه منفی ارزیابی کند و تغییر دهد و خروجی دیگری ایجاد کند. مثلاً یک نفر معتادی را می بیند که گوشه ی خیابان افتاده، با دیدن این صحنه می تواند برداشت منفی داشته باشد و بگوید : این آدم چقدر راحت است و مسئولیتی ندارد، هیچ سختی را مجبور نیست تحمل کند و در عالم هپروت سیر می کند. چه کار خوبی کرده که از همه ی کشمکش ها راحت است. دنیا هم که آخرش مرگ است و ارزشی ندارد. و ما می دانیم که انگیزه ی بسیاری از افراد برای اعتیاد چنین نگرش منفی است. کسی هم می تواند برداشت مثبتی داشته باشد و بگوید انسان بیت الله است و مقام ومنزلت و شأن انسان چیز دیگری است. حیف که چنین موجودی به خفت و خواری بیفتد و به این شکل خودش را نشناسد و خود را نا دیده بگیرد و آنقدر تنزل پیدا کند. انسان خروجی های متغیر + ورودی متغیر _ در مورد انسان نمی توانیم بگوییم که چه ورودی بدهیم و چه خروجی بگیریم. مثلاً برای تحصیل، همه ی امکانات در اختیار یک فرد گذاشته می شود؛ مکان آرام، معلم، امکانات مالی، رسیدگی و .... ولی این فرد نتیجه ی منفی می گیرد و به جای درس خواندن با دوستانش در خیابان ها پرسه می زند. یک نفر دیگر با سختی زیاد و بدون هیچ امکاناتی از یک نقطه ی دور افتاده می آید و رتبه ی بالایی در امتحانات کشوری یا جهانی کسب می کند و ممکن است از یک خانواده ی نابسامان که حتی نان شب ندارند شخصیت بزرگی پدید آید و از یک خانواده ی اصیل و با امکانات یک بزه کار یا جنایت کار بیرون آید یا در یک خانواده و از یک پدر و مادر و در یک اجتماع و در یک زمان دو برادر دوقلوبه دنیا بیاید که یکی قدیس و دیگری جنایتکار گردد. مثلاً اگر به عنوان مشاور از شما راهنمایی بخواهند که اکنون دو خانم باردار اینجا هستند، اولی دچار بیماری سفلیس است و شوهرش الکلی است و شش فرزند قبلی آن ها همگی دچار مشکلات هستند و ناقص به دنیا آمده اند و خانم دوم سالم است و شوهرش هم سالم است و تحصیلات دارند و از خانواده های خوب هستند و این اولین فرزند آن هاست، شما به کدام توصیه می کنید که بچه را نگه دارد و یا بچه را از بین ببرد؟ قاعدتاً پیشنهاد ما این است که بچه دار شدن خانم اول غلط است و دومی اشکالی ندارد؛ ولی فرزند خانم اول لودویگ وان بتهون است و فرزند خانم دوم آدلف هیتلر. پس در مورد انسان هیچ چیز قطعی یا ثابت نیست. پس در مورد انسان طراحی به گونه ای است که شما نمی توانید پیش بینی کنید که با یک ورودی خاص، چه نتیجه ای می گیرید و اصلاً چه باید بدهید که چه نتیجه ای بگیرید. و اگر اینطور نبود، می توانستیم ارزیابی دقیق داشته باشیم و بگوییم این بچه آینده ای ندارد یا آن بچه ی دیگر فلان کاره می شود. حال بحث انسان متعالی یا انسان ایده آل این گونه است. انسان متعالی + خروجی + و- ورودی متغیر یک انسان متعالی مانند یک سیستم بازیافت زباله عمل می کند، که هر زباله ای به آن بدهند از آن طرف پلاستیک و شیشه و کاغذ و فلزات آن جدا و ذوب و تخلیص می شود و آماده ی بهره براداری مثبت می شود و برخی از مواد دیگر آن تبدیل به کود یا مواد قابل استفاده ی مفید در صنایع می گردد؛ و دور ریز ندارد. می دانید که حدود 5% ثروت هر کشور زباله های آن جامعه است، پس حتی زباله هم ثروت است. برای فرد متعالی مهم نیست که با یک واقعه مثبت یا منفی برخورد کند. مهم نیست شیطان صحبت می کند یا خدا. یعنی مهم نیست ورودی مثبت است یا منفی، نتیجه حاصله و خروجی مثبت است. انسان متعالی این هنر را دارد که از هر وضعیتی حتی منفی نتیجه ی مثبت کسب کند. این یک دلیل دیگر است که چرا انسان اشرف مخلوقات است، چون هیچ یک از موجودات دیگر این مکانیزم را ندارند؛ و دلیل دیگر این است که قبلاً هم بحث کردیم و آن قابلیت عشق در انسان است. آیا این برای ما رسالت ( شرح وظیفه) است یا خیر؟ حالا عبادت را تعریف می کنیم. عبادت یعنی عبد بودن و به جا آوردن رسالت و بندگی. ما خلقتُ جِِِنَّ وَ الاِنسَ الّا لَیَعبدون (56 ذاریات) ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای عبد بودن یا عبادت کردن. و حالا رسالت ما در این چرخه ی انا لله و انا الیه راجعون چیست؟ تمام مسائلی که از جلسات قبل تاکنون راجع به انسان متعالی تعریف کردیم، جزء رسالت ما است. مثلاً اگر همین مورد ورودی های متغیر و خروجی مثبت را اجرا و عملی کنیم، تضاد های ما کم می شود و بهره برداری و بازده ی ما از زندگی بسیار بالا می آید و از هر پدیده حتی منفی، می توان بهره برداری مثبت کرد. بدون دور ریز! مثل یک سیستم بازیافت زباله ی بسیارمدرن و پیشرفته، که باعث افزایش بازده می شود. بسیار شنیدیم که می گویند که چرا حافظ مصرع آغازین اولین شعر دیوانش یعنی الا یا ایها الساقی ادرکأساً و ناولها،را از یزید بن معاویه دزدیده است؟ که تعبیر و تفسیر های بی شماری بر آن رفته است. بعضی می گویند مال کافر بر مسلمان حلال است. گاهی بر علیه حافظ اشعاری را سروده اند یا به طرفداری اش برخاسته اند . ولی موضوع این است که حتی اگر این موضوع درست باشد، یک ورودی منفی شروع بوده و به یک خروجی بسیار زیبا و الهی ختم شده است و گرنه شخصی مثل حافظ، قطعاً محتاج یک مصراع شعر، آن هم به زبان عربی نبوده و شاید رمزی در آن نهفته است و خواسته بگوید یک کلمه را از شیطان می گیریم و بر اساس آن عمارت مثبتی را بنا می کنیم، پس اگر شیطان هم با ما صحبت کند ما می توانیم از آن در جهت مثبت بیاموزیم. پس با داشتن ورودی منفی خروجی مثبت داشتن یک هنر است؛ و ما برای این قضیه آفریده شدیم و این قابلیت را داریم وگرنه هر موجودی و هر ماشینی می تواند منفی بگیرد و منفی بدهد یا بالعکس. پس باید از این قابلیت ویژه استفاده کنیم و آن را به معرض نمایش بگذاریم که در این صورت عظمت الهی را به نمایش گذاشته ایم. پس از زنگ تفریح و این می شود شکر عملی، چون نگذاشتیم زحمت این طراحی به هدر برود و ما به این شکل قدرت خلاقیت خالق را به نمایش می گذاریم و تازه معلوم می شود که او چه چیزی را طراحی کرده. توانایی های عجیبی که در ماست. این ها جنبه های عملی ماجرا است. حالا اگر تمام مدت بگوییم : الهی شکر، الهی شکر، الهی شکر. این کافی نیست و علاوه بر زبان باید جنبه های عملی هم فعال باشند. بهترین راه سپاس و تقدیر از او این است که اثر او را به نمایش بگذاریم و نشان دهیم که او چه طراحی کرده و اینجا سپاس گزاری معنی پیدا می کند. ولی گاهی اوقات برعکس است و شاید دیده شود که فردی باعث شرمندگی هستی است، و این سوال پیش می آید که هستی با این عظمت این فرد را خلق کرده است؟ سوال: بهترین روش به معرض نمایش گذاشتن خلاقیت او چیست؟ و سوال دیگر اینکه، شیطان فقط در دنیای وارونه معامله می کند؟ جواب: شیطان هیچ کجا از ما غافل نیست و مثل یک وزنه ای است که به پای ما بسته شده و ما را به پایین می کشد و نیروی بالا رونده، باید به این نیرو غلبه کند و آن را خنثی کند. پس او در همه ی مرحله ها عاملی است که ارزش کار ما مشخص شود، اما در مورد بخش اول سوال شما، بهترین راه ، راه عملی است. مثلاً در دوره ی یک، راجع به عبادت عملی صحبت کردیم که در خدمت تجلیات او بودن است، اینجا از یک زاویه ی دیگر نگاه می کنیم و آن این است که اگر بتوانیم رحمانیت عام الهی را در عمل به نمایش بگذاریم آن وقت بیننده می گوید چه سیستم پیشرفته ای !!! و این سوال پیش می آید که این سیستم پیشرفته را چه کسی طراحی کرده؟ پس من با به نمایش گذاشتن یک نرم افزار قدرتمند در واقع قدرت خلاقیت خالقش را نشان می دهم و بالعکس. ممکن است چیز بی ارزشی را ارائه کنم که هستی هم از آن شرمنده شود؛ لذا تقدیر و سپاس عملی و ستایش عملی لازم است؛ ما در ستایش مراحلی را طی می کنیم، اول به باور می رسیم، بعد به ایمان و یقین می رسیم و بعد از آن به پرستش می رسیم، پرستش مرحله ای است که دیگر قابل کنترل نیست. ما از مراحلی گذشته ایم تا ستایش پیش آمده است. مثل وقتی که بچه ی یکی از نزدیکان را می بینید و او را بغل می کنید یا قربون صدقه اش می روید و لپ او را می کشید و گاهی آنقدر این احساس در شما قوی است که از کنترل خارج می شود و چنان لپ بچه را می کشید که برای بچه دلیلی وجود ندارد که چرا شما این کار را می کنید. بچه اصلاً نیازی به این کار شما ندارد، ولی شما از یک حد و مرحله ای می گذرید و احساس شما از کنترل خارج شده و فوران می کند. می خواهید به یک شکلی احساس خود را تخلیه کنید و چنین واکنش غیر عادی از شما سر می زند.عارف و شاعر هم یک دفعه احساسش از کنترلش خارج می شود . مثلاً در شعرش می گوید : من یاری دارم که مرا می سوزاند و من وصل او را می خواهم و اگر بخواهد می تواند پایش را روی چشمان من بگذارد. ولی خدا که پایی ندارد و محتاج ستایش کردن های ما نیست و این طور نیست که اگر او را ستایش نکنیم او عصبانی می شود و ما را تنبیه می کند. او بی نیاز است. این ما هستیم که ممکن است احساساتمان از کنترل خارج شود. اگر او چیزی از ما خواسته، چیز هایی خواسته که منافع آن برای خود ماست و قرار است تمام کارهایی که ما می کنیم، نتیجه اش به خود ما برگردد. صفات او هم که در واقع مسیر ما را مشخص می کند. سوال: پس آیا انسان باید هر بلایی هم سرش بیاید، مثبت ببیند؟ جواب: اگر مثبت نبیند، قبل از هر چیز ضرر متوجه چه کسی است؟ خودمان. چه پیامد هایی خواهد داشت؟ از طرفی تا حالا که این گونه رفتار نکردیم چه مشکلی حل شده؟ حافظ در این مورد می گوید: شاید که چو وا بینی خیر تو در آن باشد. غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل شاید که چو وا بینی خیر تو در آن باشد سوال: پس اگر به ما ظلم و ستم شد چه؟ باز هم باید مثبت ببینیم و چیزی نگوییم؟ جواب: مگر همه ی بزرگان ما ظلم ستیزی و حق طلبی نکردند؟ مگر امام حسین(ع) یا امیرالمومنین (ع) درس این حق طلبی و ظلم ستیزی را به ما ندادند؟ مگر ما شیعه یا مشایعت کننده نیستیم؟ یعنی کسی که پا جای پای الگوی خود می گذارد، بزرگان ما حق طلبی کردند و ظلم ستیزی کردند و در عین حال در فاز مثبت بودند. مثلاً حضرت علی (ع) با رحمانیت و در فاز مثبت شمشیر زده و جنگیده. او برای رحمانیت الهی جنگیده. مثلاً اگر شما دارید برای رحمانیت الهی کار می کنید و کسی آمد جلوی شما را گرفت و گفت: نگو؛ شما چکار می کنید؟ متوقف نمی شوید و پیکار می کنید. و حالا اگر هم شمشیر بکشید برای رحمانیت و در خدمت رحمانیت و از روی رحمانیت است. امیرالمونین هم همین کار را کرده اند. همین طور امام حسین (ع) . کدام یک از آن ها به خاطر منافع خودشان جنگیدند؟ هیچکدام. پس برای چه جنگیدند؟ کُلُکُم رای کُلُکُم مسئول: همه در قبال جامعه مسئول هستند و در قبال همه چیز. ارتباط برقرار کنید تا وارد بحث جدیدی می شویم. جاذبه و دافعه از یک منظر،وضعیت و مَثَل انسان، مثل ضحاک مار دوش است؛ دو مار روی دوش خود دارد که یکی از آن مارها ، مار ذهن و دیگری مار روان است. البته این در مورد انسان های معمولی صدق می کند. ضحاک باید خوراک مغز جوان تازه برای دو مار دوش هایش فراهم می کرد، و گرنه مارها مغز خودش را می خوردند. حالا ما هم اگر کار نکنیم، ضحاک ماردوش هستیم و دو مار ذهن و روان روی دوشمان داریم. به طور مثال می خواهیم یک ماه رژیم غذایی بگیریم. رژیم را پس از یک ماه به پایان می رسانیم و بعد چه اتفاقی می افتد؟ مار روان به جان ما افتاده و از ما فردی افسرده، بی حوصله و بی حال ساخته. فردی که در او ذوق و نشاطی نیست. و آن مار دیگری، یعنی مار ذهن، ذهنیت ما را نسبت به غذا تغییر داده است و به غذا تقدس و اهمیت ویژه ای داده. ما قبلاً چنین حالتی نسبت به غذا نداشتیم، ولی حالا تا اسم غذا را می شنویم، دست و پای ما می لرزد و دائم دنبال موقعیتی هستیم که چیزی بخوریم. حالا ممکن است این حالت حتی در زمان روزه گرفتن پیش بیاید، البته نه برای همه. و در کل ضحاک مار دوش اشاره به خود انسان است. اما آیا شده که از ظهر بگذرد و غروب شود و یادمان بیاید که ما اصلاً امروز نهار نخورده ایم؟ مثلاً مشغول کاری بوده ایم که غذا خوردن را فراموش کردیم. حالا بگویید چه مواقعی روزی چندین بار به سراغ یخچال می رویم؟ واقعی که بیکار هستیم و کار مهمی نداریم، صد دفعه به سراغ یخچال می رویم ، ولی اگر کار مهمی داشته باشیم ممکن است فراموش کنیم که ناهار بخوریم. حالا می بینیم که عده ای نفس را محکوم می کنند و همه ی تقصیر ها را به گردن نفس می اندازند. نفس، خور، خواب، خشم، و شهوت و... را محکوم می کنند. ما می خواهیم بگوییم که مشکل انسان هیچکدام از آن ها نیست. بلکه مشکل انسان، عدم وجود انگیزه های متعالی است. مثلاً ما وقتی بیکار هستیم و انگیزه نداریم؛ نفس، بیشتر خودش را نشان می دهدو به محض اینکه کاری پیش آمد از این حالات ما کاسته می شود. مثلاً روزی که فراموش می کنیم که غذا بخوریم، حتماً مشغول کاری بوده ایم که این کار نسبت به وضعیت بیکاری، یک انگیزه ی متعالی محسوب می شود. یعنی یک انگیزه ی عالی تر و قوی تر. مثلاً یک کار اداری مهم یا یک کار بانکی مهم یا یک طراحی و کار با کامپیوتر می تواند جلوی خود نمایی نفس را بگیرد. از طرفی مکانیسم کار این دو مار به صورتی است که: الانسان حریصٌ ما مَنَعَ منهُ یعنی : انسان از هر چیزی که منع شود نسبت به آن حریص تر می شود. نفس ، که در دوره 7 آن را به طور کامل توضیح می دهیم، در واقع یک راننده است و این مرکب، یعنی: بدن است که سرویس می خواهد نه نفس. چون نفس هم اکنون راننده ی این مرکب است و در مرحله ی بعدی، راننده ی مرکب بعدی است و به همین ترتیب مرکب ها تغییر می کنند. وقتی این بدن خاکی می میرد، آن نیاز های بدنی دیگر وجود ندارند ولی نفس به مسیر خود ادامه می دهد. مثلاً این مرکب، ظهر که می شود گرسنه می شود و غذا می خواهد، شستشو می خواهد، استراحت می خواهد و.... پس این ها نفس نیست بلکه سرویس است که ما به مرکب می دهیم. فرض کنید در زمان های قدیم هستیم ما داریم با یک یابو سفر می کنیم. این یابو مرکب شماست و شما سوار بر آن و راننده ی آن هستید. در طول سفر مرکب شما به غذا نیاز پیدا می کند و شاید در این سفر چند ماهه، در فصلی باشیم که فصل جفت گیری مرکب شماست؛ اگر شما صبر نکنید و این فرصت را به مرکب خود ندهید که بخورد و بخوابد و جفت گیری کند و گاهی هم جفتک بیاندازد و سرویس هایی که نیاز دارد را به او ندهیم، نمی توانیم او را متعادل نگه داریم و از آن استفاده کنیم. ولی نیاز های مرکب من مانند خور و خواب و خشم و شهوت، نیاز های من نیست، من راننده و رهبرش هستم. در مورد ما هم همینطور است. پس آنچه که از آن به عنوان نفس صحبت می کنیم نفس نیست، بلکه نیاز مرکب یا بدن خاکی ما است. نفس شامل من متحرک و عقل ( انواع عقل) و نرم افزار های هدایت و روح یا هادی ( هدایت کننده ی درونی) و.... هست که اجزاء آن محدود است که در دوره ی 7 بررسی می شود. شعور حیات سرویس هدایت نیروی کیهانی – نیروی حیات در قوس سعودی مرحله به مرحله ، مرکب کوچکتر می شود تا در مرحله ای که دیگر نیاز به مرکب نیست و از تالار عروسی ( جهنم) می گذریم که مرحله ی امتزاج من ثابت و من متحرک است و از آن مرحله به بعد، دیگر شعور الهی یا جبرئیل یا روح القدس با ما نمی آیند، یعنی نمی توانند بالاتر بیایند و مرحله ی خلیقةالهی از آنجا آغاز می گردد. پس نفس دارای اجزاء مشخص و محدود است ولی مشکل اصلی ما نفس نیست بلکه امیال و خواسته های ما هستند که نامحدودند و بی پایان هستند. خیلی وقت ها امیال ظاهراً بد نیستند ولی پشت پرده ،آن ها مشکل ساز می شوند. مثلاً اگر یک نفر بگوید: من می خواهم ثروتمند ترین یا زیباترین فرد روی کره ی زمین شوم، آیا می توانیم به آن ایرادی بگیریم؟ خیر. آیا خواسته ی او غیر قانونی یا غیر شرعی است؟ خیر. ولی برای اینکه این خواسته تحقق پیدا کند و برای اینکه فرد ثروتمند ترین آدم روی زمین باشد، به چه کارهایی نباید تن دهد؟ مساله ی دیگر این است که هزاران میل دیگر ایجاد شده است تا به این خواسته نزدیک شود و بعد می توانیم از او بپرسیم که اگر به این خواسته ات رسیدی ، می خواهی چه کنی؟ تازه می بینیم که هزاران میل بعد از رسیدن به این هدف به وجود می آید. می بینیم که می خواهد ثروتمند ترین یا زیبا ترین فرد عالم شود تا خواسته های بعدی اش تحقق یابد؛ و به دنبال یک خواسته، خواسته های زیادی پدید می آید. مثلاً فرد، با یک خواسته ی ساده که می خواهد به یک مهمانی برود و شاد باشد، آغاز می کند و با بازگشت از مهمانی، با هزار خواسته ی دیگر بر می گردد. پس اگر یک تابلو از آسمان وجود انسان بکشیم و در شب به آن نگاه کنیم، مانند آسمان پر ستاره که بی نهایت ستاره دارد، آسمان وجود انسان هم بی نهایت میل و خواسته در خود دارد پس محکوم کردن نفس بی دلیل است. مشکل ما امیال و خواسته های بی نهایت و بی پایان است و ما با طناب امیال به چاه می افتیم و این خود ما هستیم که امیال را تعریف می کنیم. ما سرویس هایی به مرکب می دهیم مثلاً می خوابیم، می خوریم. حال می توان یک یا دو روز غذا نخورد یا با خوردن یک بادام زنده ماند، ولی نهایتاً چه؟ پس ما به این شکل ثابت می کنیم که : خود شکن، آیینه شکستن خطاست. اشکال در خواابیدن یا طراحی خواب نیست؛ خوابیدیم، خوردیم، رفتیم و آمدیم ولی نمی دانیم که چه باید بکنیم ، مانند ماشینی که بنزین دارد، روغنش عوض شده و آماده اینجا پارک است؛ ما می توانیم با آن به سرقت برویم و می توانیم با آن برای حل کردن مشکل کسی به جایی برویم. پس ماشین بی گناه است، تقصیری ندارد؛ باید ببینیم که راننده از ماشین چه استفاده ای می کند وطراحی ماشین غلط نیست. به همین شکل هم خوابیدن برای ما عیب نیست بلکه ما به آن نیاز داریم. ولی مشکل ما این است که وقتی همه ی سرویس ها انجام شد نمی دانیم باید چه کنیم. بعضی ها به ندامت می افتند که چرا زیاد می خوابی یا چرا خوابیدی؟ یا چرا می خوابی؟ فرض کنیم که توانستی نخوابی یا نخوری، خوب بعد چه؟ پس اگر انگیزه ای و هدفی و طرحی پشت این اعمال باشد، معنی پیدا می کند. در غیر این صورت طراحی شاهکار این مرکب بدون استفاده مانده و ارزش و اهمیت افتاده است، و ما باید قابلیت شاهکار این مرکب را به نمایش بگذاریم. آسمان وجود انسان پر از امیال است. امیالی نا محدود و بی پایان هستند.هر کدام را مهار کنیم بسیاری از امیال دیگر وجود دارند و اگر بخواهیم همه را مهار کنیم هیچ وقت به پایان نمی رسیم؛ در عرفان راه دیگری وجود دارد و آن ایجاد انگیزه ی متعالی است. انگیزه ی متعالی شب که به آسمان می نگریم، ستاره ها می درخشند و خود نمایی می کنند، ولی هنگامی که خورشید طلوع می کند، همه ی ستاره ها هستند ولی دیگر دیده نمی شوند و خودی نشان نمی دهند. سایه هایی که بوند جویای نور محو گردند چون کند نورش ظهور اخترانی که به شب در نظر ما آیند پیش خورشید محال است در نظر ما آیند پس آسمان زندگی ما به خورشید نیاز دارد و حالا آن خورشید همان انگیزه ی متعالی است. یک کار اداری ساده باعث می شود که ما فراموش کنیم که امروز نهار بخوریم. این به نسبت می تواند یک انگیزه ی متعالی محسوب شود. هر چه انگیزه متعالی تر باشد، خورشید پرنور تری است و مقدار کمتری از امیال می توانند خود نمایی کنند. مثلاً وقتی داریم با یک بیمار کار می کنیم، اصلاً احساس گرسنگی نمی کنیم و گذر زمان را نمی فهمیم و بسیاری از نگرانی ها و گرفتاری ها را فراموش می کنیم و فارغ از مسائل زندگی هستیم. حالا هرچقدر انگیزه ی ما متعالی تر و انگیزه های متعالی تر بیشتری محور وجود ما شود، امیال ما بیشتر محو می گردد. وقتی می گوییم امیال محو می شوند به این معنا نیست که امیال دیگر وجود ندارند، چون در روز هم که خورشید در آسمان است، ستارگان، همچنان وجود دارند و از بین نرفته اند بلکه فقط دیده نمی شوند. مثلاً برای بعضی افراد خوردن خیلی مهم است و یکی از محور های زندگی آنان خوردن است. اگر کمی کیفیت غذا بالا و پایین شود، دنیا به آخر می رسد و برای بعضی دیگر، غذا محور اصلی نیست و همه چیز را می خورند. این مطلب را می شود در مورد همه چیز تعمیم داد . مثلاً راجع به کفش یا ماشین یا خوراک و... پس این دو دسته آدم دارای دو خورشید متفاوت یا خورشید های متفاوت هستند. پس اگر بخواهیم نتیجه گیری کلی کنیم، مشکل انسان نفس یا امیال نیست، بلکه مشکل انسان، عدم وجود انگیزه ی متعالی است، یعنی خورشید می خواهد. یک عشق . و اگر این خورشید نباشد، آن وقت امیال ما را می خورند و یک لحظه آرام و قرار نخواهیم داشت؛ و ما تا به یک امیال پاسخ دهیم، دیگری سر بر می آورد تا به آن پاسخ داده شود. ما نمی توانیم به همه ی امیال پاسخ دهیم و آن وقت این دو مار به جان ما می افتند و کله ی ما را می خورند. اگر دقت کنید، افرادی که امیال بیشتری دارند، مغز داغ تری دارند و چون تحت فشار بیشتری هستند و نمی توانند این دو مار را راضی نگه دارند، لذا دیر یا زود از پا می افتند و تنش و استرس روز افزونی نصیب آن ها می شود. مثلاً کسانی که به دنبال زندگی تجملاتی هستند و زندگی بی عیب و نقص می خواهند، اعصاب و روان خود را به روی این کار می گذارند. مثلاً کسی که مبلمان و پرده و وسایل بی عیب و نقص می خواهد، برای هر کدام حرص زیادی می خورد و در آخر هم به رضایت کامل نمی رسد و این دو مار اعصاب و روان ما را از بین می برند، پس می دانیم که پا به پای امیال نمی توانیم پیش برویم، برای اینکه به تعادل برسیم، لازم است یک عامل کنترل داشته باشیم، یعنی خورشید. اگر یک خورشید در زندگی ما باشد، ما مسلط هستیم و امیال ما درست هستند؛ ولی در غیر این صورت امیال طنابی را به گردن ما می اندازند و ما را به این طرف و آن طرف می کشند. و ما برای رسیدن به امیال، ممکن است دست به هر کاری بزنیم. البته این اصلاً به معنای پاسخ ندادن به امیال نیست، بلکه ما می خواهیم از تعادل حرف بزنیم . اگر توانستیم، به امیال پاسخ می دهیم و اگر نتوانستیم، بدون فشار و اسارت و مشکلات دیگر به آن پاسخی نمی دهیم . پس امیال ما را به طرف خود می کشند و عامل جاذبه هستند و خورشید عامل دافعه یا عامل دفاعی در مقابل امیال است. که همان انگیزه ی متعالی است. افرادی به پوچی رسیده اند که نتوانسته اند اهداف متعالی برای خود تعریف کنند و مار ها مخ آن ها را خرده اند و آن ها تهی شده اند و اصطلاحاً دچارتلاطم های روحی شده اند حالا نموداری را که در رابطه با جاذبه و دافعه را مشاهده می کنیم که این نمودار در موارد اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و موارد دیگر هم صدق می کند و اگر ما بتوانیم در هر زمینه جاذبه و دافعه ی مربوط به همان زمینه را درست تعریف کنیم، ضریب موفقیت خودمان را بالاتر می بریم. به عنوان مثال کودکی که مادرش را از دست داده و شما هر کاری می کنید بچه ساکت نمی شود . نه با دلداری، نه با محبت و نه با دعوا کردن و تشر زدن. پس این یک بحران است و این بحران یک دافعه است وهیچ چیز را نمی پذیرد و جذب نمی کند. پس ما نیاز به جاذبه داریم که دوباره اوضاع را متعادل کند. اگر میزان جاذبه قوی تر و از دافعه قدرت بیشتری داشته باشد و بتواند به آن غلبه کند ، عامل دافعه راحت تر محو می گردد و این یک قانون است. بحران بحران عامل جاذبه زمان در این نمودار می بینیم که جاذبه و دافعه تاریخ مصرف و تاریخ انقضاء دارد و در طول زمان ثابت باقی نمی ماند و فقط ما یک عامل جاذبه ی قوی وارد می کنیم، مثلاً یک اسباب بازی که بچه قبلاً نداشته را به او می دهیم، ناگهان بچه متوجه آن می شود و برای مدتی مشکلات و بحرانش را فراموش می کند، ولی این عامل جاذبه ی قوی یک تاریخ مصرف و انقضا ی مشخصی دارد و می تواند بچه را مثلاً یک روز سرگرم کند ولی بعد از آن بچه دوباره به حالت دافعه یا بحران بر می گردد و این بار کمی تقلیل پیدا کرده. - البته مواردی هم هست که بحران افزایش پیدا کرده که بعداً توضیح می دهیم- پس بچه اسباب بازی را رها می کند و دوباره بهانه گیری می کند ولی این بهانه گیری کمتر و کمتر می شود و بچه آرام می گیرد. یعنی دفعه ی دوم که بهانه گیری می کند او را به شهر بازی می بریم و او در طول روز آرام است ولی شب دوباره بهانه می گیرد، دوباره جاذبه ای ایجاد می کنیم و به تدریج بهانه گیری ها با فاصله ی زمانی بیشتر و با شدت کمتر صورت می گیرد تا برطرف شود. و بحران کنترل می شود و مدیریت بحران انجام شده است. این قانون جاذبه و دافعه در زمینه های عرفانی و اجتماعی و ... هم صادق است. مثلاً مساله ی حجاب. ما وقتی وارد یک جامعه می شویم، خیلی راحت می توانیم بفهمیم که آن جامعه چقدر گرسنه است. یک فرد یا یک جامعه ممکن است از نظر غذایی سیر باشد ولی واقعاً از نظر انرژی نوع دوم گرسنه باشند. و باید این انرژی از جایی به آن ها برسد. پس آن ها جلب توجه می کنند تا این انرژی را دریافت کنند. چون اگر دریافت نکند انگار گرسنه است و رمق ندارد و چیزی کم است. حالا کسی که به بلوغ عرفانی و روانی می رسد، دیگر نیازی به تعریف و تمجید ندارد. خودش ستایش می کند و به دیگران نیز توجه می کند و از دیگران تشکر می کند. ( مَِن لَم یَشکروا مخلوق لا یشکروا خالِق) و شکر گذار است، ولی خودش بی نیاز است. مانند خورشیدی که می تابد ولی خودش نیاز ندارد که مورد تابش قرار بگیرد. پس یک فرد یا یک جامعه هم باید به بلوغ روانی و عرفانی برسد تا نیاز به توجه از نوع انرژی ستایشی نوع دوم در آن از بین برود. این حالت بر اساس آگاهی و بلوغ روانی است ، یعنی باید خود جوش و درون جوش باشد. اگر این مساله با اجبار صورت گیرد ( انسانٌ حریصٌ ما مَنَعَ منهُ (حضرت محمد) انسان حریص تر و بدتر می شود و این اجبار عامل تضاد می شود و در نتیجه یک ارزش، تبدیل به ضد ارزش می شود. مدیریت انرژی های ذهنی ما اگر قرار باشد یک ماشین یا خانه ای را تا ماه آینده تحویل بگیریم، چقدر از انرژی ذهنی ما صرف این ماشین می شود؟ آیا هر روز صبح که بیدار می شویم به ماشین فکر می کنیم؟ اندیشه ی آن ماشین چقدر از توجه ما را به خود اختصاص می دهد؟ فکر نان و معاش چقدر محور اندیشه ی ماست؟ هر روز در خیابان چقدر از انرژی ذهنی ما صرف بلند یا کوتاه، زشت و زیبا، چاق و کوتاه بودن افراد می شود؟ این ها، همه، مواردی هستند که انرژی ذهنی ما صرف آن ها می شود؛ علاوه بر این مقدار زیادی از انرژی ذهنی ما صرف تشدد ذهنی می شود و مقداری از آن در دشارژ شدن های ما و تخلیه ی انرژی نوع دوم (مثل تو ذوق خوردن یا حال گیری) به هدر می رود وچون انرژی ذهنی ما محدود است، بعضی وقت ها احساس می کنیم که واقعاً خسته هستیم و دیگر کشش نداریم. حال باید ببینیم، در مورد اندیشه ی کل چقدر انرژی ذهنی صرف می کنیم؟ اندیشه ی کل، اندیشه ی خلقت و اندیشه ی خالق چقدر محوریت وجود ماست؟ واقعاً در روز چه چیزی یا چه چیزهایی از اندیشه ی شما می گذرد؟ گر از اندیشه ی تو گُل گذرد، گُل باشی ور بلبل بی قرار، بلبل باشی تو جزئی و حق کل است اگر اندیشه ی کل پیشه کنی کل باشی ************************** گر در طلب گوهر کانی، کانی ور در هوس لقمه ی نانی، نانی من فاش کنم حقیقت مطلق را هر چیز که در جستن آنی، آنی خوب حالا بگویید ما شبیه چه چیزی هستیم؟ بعضی شبیه نان، بعضی خانه و بعضی ماشین. ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی را استخوان و ریشه ای آیا می توانیم به نان فکر نکنیم؟ آیا می شود به فکر مسکن نبود؟ می توانیم از وسیله ی نقلیه چشم پوشی کنیم؟ خیر. این ها همه واقعیات زندگی و ضروریات زندگی هستند و نمی توانیم از آن ها صرف نظر کنیم. ولی آیا می توانیم انرژی ذهنی خود را صرف قضاوت و ارزیابی دائم دیگران، که به ما هیچ ارتباطی ندارد و به کمال ما هم هیچ کمکی نمی کند، نکنیم؟ آیا می شود که دشارژ نشویم؟ یا تشدد ذهنی نداشته باشیم؟ بله. این ها همه غیر ضروریات هستند و فقط منجر به تلف شدن انرژی ذهنی ما می شوند. تشدد ذهنی قضاوت دیگران مسکن دشارژ پوشاک نان √ √ √ غیر ضروری ضروری(واقعیات زندگی) اگر اندیشه ی کل محور زندگی و محور اندیشه ی ما شود، انگیزه ی متعالی ایجاد می شود و یک سر و گردن، بالاتر از نمودار های دیگر می شود. ما هنوز به نان و خوراک و پوشاک فکر می کنیم ولی محور اصلی اندیشه ی ما آن ها نیستند و دیگران ما را به شکل نان و پول و ماشین نمی بیند. البته ما هیچ یک از آن ها را کم نکردیم چون در دنیای عرفان ، ریاضت و کم خوری و کار هایی از این دست وجود ندارد ، بلکه ما یک انگیزه ی متعالی داریم که قوی تر و بزرگتر از همه ی این هاست. چون دنیای عرفان، دروغ نیست. یعنی نمی گویند به واقعیات زندگی توجه نکن و از آن ها فرار کن؛ ولی می گویند که انگیزه ی متعالی داشته باش. اندیشه ی کل را رشد بده و آن را محور اصلی اندیشه ات کن. با توجه به اینکه انرژی ذهنی ما محدود است، برای رشد انرژی کل و صرف انرژی بیشتر در آن محو، تمام انرژی تلف شده مربوط به غیر ضروریات را حذف می کنیم و تمام این انرژی ها را به انرژی کل سوق می دهیم. وقتی کنترل ذهن و کنترل دشارژ داشته باشیم، حجم عظیمی از انرژی ذهنی ما ذخیره می شود و به سمت اندیشه ی کل هدایت می شود. وقتی اندیشه ی کل به حدی رشد کرد که یک سر و گردن از موارد دیگر بالا تر آمد، انعکاس رحمانیت الهی خواهیم بود، نه انعکاس نان و اسکناس و ... در بحث جاذبه و دافعه، گفتن هر چیزی هر جایی درست نیست؛ حتی اگر آن مطلب درست باشد. اگرمطلبی در جای خودش و زمان مناسب گفته نشود، دافعه ایجاد می شود و نا بجا محسوب می شود. هر چیز نا بجا، غلط است حتی اگر آن حرف فی النفسه درست باشد. یعنی گفتن یک حرف درست در هر جایی صحیح نیست. بحث جاذبه و دافعه تعیین می کند که چه حرفی کجا درست و کجا نا درست است. افرادی می گویند ما هر چه خدا خدا می کنیم، جوابی نمی گیریم، پس این خدا کجاست؟ ما بحث جاذبه و دافعه و نمودار اندیشه ی کل را مطرح می کنیم . هدف از دوره ی دو، پاسخ به سوالات نیست بلکه ایجاد سوال است.

 

 
 

Today, there have been 23 visitors (23 hits) on this page!

 

 
ما سمیعیم و بصیریم و هوشــیم با شما نامحرمان مـا خامشـــیم چون شما سوی جمادی می‌روید محرم جان جمادان چون شـــوید از جمـــــادی عالـــــم جان‌ها روید غلغل اجزای عالـــــم بشـــــــنوید فاش تســــــبیح جمـــــادات آیدت وســـــوســــه تاویل‌ها نـــر بایدت This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free