یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ می خواهند نور خدا را با دهان هایشان خاموش کنند در حالى که خدا کامل کننده نور خود است ، گرچه کافران خوش نداشته باشند .


 
   

دوره دو - جلسه سوم

   
 


 

 

صفحه اصلی

تماس با ما

استاد خوبان

مقالات استاد

شعور و ضد شعور

گالری تصاویر

نظر خواهی

لینک همراهان

نوشته های همراهان

مصاحبه های استاد

تشعشع دفاعی

ادبستان

معاندین

فرادرمانی

بینش در زندگی

متن کامل دوره دو

=> دوره دو- جلسه اول

=> دوره دو - جلسه دو

=> دوره دو - جلسه سوم

=> دوره دو - جلسه چهار

=> دوره دو - جلسه ششم

=> دوره دو- جلسه پنجم

متن کامل دوره سه

 


     
 

دوره ی دو – جلسه سوم – شنبه 29/2/86 چه کسانی حالتهای اسکن دوگانگی را تجربه کرده اند ؟ چه کسانی حالتهای دو گانه خود را پیگیری کرده اند ؟ و چه کسانی پیگیری نکرده اند ؟ اگر پیگیری نکنید شاید متوجه چیزی نشوید . می خواهیم با هستی در ارتباط باشیم و به آشتی برسیم . ( آشتی با هستی قابل تعریف نیست بلکه یک کیفیت است ) چند نفر در این زمینه تغییراتی حس می کنند و به آشتی رسیده اند ؟ چند نفر حس حضور را به هر اندازه ای پیدا کرده اند ؟ ما بدنبال کیفیتها هستیم و این دنیای عرفان است . تمام ادیان بدنبال حس حضور هستند و می خواهند با تعاریف و مراسم و مناسک و نمازو روزه و ... ما را به حس حضور برسانند . ولی در دنیای عرفان به شکل عملی و کیفی می خواهیم آن را درک کنیم و ادیان به شکل نظری با تعاریف و کمیت این کار را می کنند و اینها دو وجه یک سکه هستند . گفتیم که بخشهای وجودی و کالبد های ما در نظم و انطباق نیستند و اینها باید به دست بیایند . آدم معمولی هنوزupdate نشده ولی این قابلیت را دارد پس ممکن است افراد معمولی دچار به هم ریختگی یا حتی جنون آنی شوند ولی کسی که به سوی تعالی می رود نباید چنین حالتی برایش پیش بیاید . چند نفر حس کرده اند که بیرون ریزی هایی دارند ؟ چند نفر حس کرده اند که بیرون ریزی های آنها کمتر شده و ظرفیت آنها بالا رفته ؟ قبل و بعد را به ما نشان می دهند و سپس ظرفیت سازی می کنند . محیط و زندگی عوض نخواهد شد . هموار خواهی کرد گیتی را ؟ گیتی است، کِی پذیرد همواری؟ زندگی یک روز آرام است و یک روز امواج سهمگین دارد . اینجا ما هستیم که باید تغییر کنیم . معلوم نیست هر روز وضعیت اقیانوس چگونه است. یک قایق یا زورق اگر امروز سالم است هر روز و هر لحظه ممکن است از هم پاشیده شود . مگر اینکه قایق به کشتی اقیانوس پیما تبدیل شود . عرفان می خواهد زورق وجودی را به کشتی اقیانوس پیما تبدیل کند . این ظرفیت سازی به شکل عملی ممکن می شود نه با نصیحت . زورق یک یا دو یا سه یا چند موج را می گذراند ولی به زودی از هم می پاشد . اخلاق در عرفان با اخلاق در احکام متفاوت است . در احکام می گویند چه کار کنیم و چه کار نکنیم ولی در عرفان بحث عملی است و بر اساس ادراک تن واحده و... ظرفیت سازی می شود . الاانسانُ حریصٌ ما مَنَعَ منهُ (حضرت محمد) نسان را منع کنی حریص تر می شود پس نصیحت فایده ندارد. در ادراک تن واحده می فهمیم که تک تک ذرات او هستند. فَاَینَما تُوَلوا فَثَمَّ وَجهُ الله (115 آل عمران) به هرجا نگاه کنیم روی خداست و احترام لازم دارد . یکی از دلایل آلوده شدن و مورد حمله واقع شدن هتک حرمت هر یک از ذرات هستی است . بخشی از موجودات غیرارگانیک پاسدار هستی هستند . هان برسبزه پا به خواری ننهی کان هم رخ خوب نازنینی بوده است سوال : اگر گلی را بچینیم چه می شود ؟ جواب: گل بی جا تلف یا هدر نشده است، بلکه گل باعث شادی دل بیمار شده یا باعث انتقال محبتی بوده است و برای استفاده متعالی تری است. در اکوسیستم هر چیزی، برای موردی خاص سرمایه گذاری می شود(مثلاً در چرخه ی غذایی) مثلاً گلی چیده می شود و این سرمایه گذاری است برای ایجاد محبت و اینکه مثلاً یک بیمار خوشحال شود. مرده که رفته است، ما هر کاری که می کنیم برای زنده هاست. اگر گلی را سر مزار می برند، شاید افرادی را از فاز منفی خارج کند و فضای خوشایندی ایجاد کند. در ادیان هم مسائلی تعریف شده که فاز منفی را از بین ببرد ولی اصل و معرفت آن ها گم شده و فقط مناسکی باقی مانده است. مثلاً می گویند صدقه هفتاد هزار بلا را از ما دفع می کند، در واقع وقتی صدقه می دهیم به فاز مثبت منتقل می شویم و این نه تنها از هفتاد هزار نوع ، بلکه ما را از هفتصد هزار نوع بلا حفظ می کند و در فاز منفی بودن ما را به زمین می کوبد.چون در فاز منفی، ما در تیر رس تشعشعات منفی بسیاری هستیم. پس اگر گل سر قبر می بریم، االهئکُمُ التَکاثُرُ (1 تکاثر) حَتی زُرتُمُ المَقابِرُ (2 تکاثر) : کثرت بر شما حاکم شد تا حتی بر سر مقابر خود هم می خواهید چیزهایی به رخ دیگران بکشید. ولی این گل باید برای انتقال افراد در فاز مثبت به کار برده شود. سر مزار، افراد شدیداً در فاز منفی قرار می گیرند که بسیاری از آلودگی های غیر ارگانیک افراد به همین علت است. پس باید بدانیم چگونه به مزار برویم و بیاییم که آلوده نشویم. چون در بعضی شرایط باید حتماً در مراسم حضور داشته باشیم. کار هایی که انسان به صورت هدفمند انجام می دهد و در پس آن انگیزه ی مثبت هست، مثل آزمایش به روی حیوانات ایرادی ندارد. سوال: کشتن حیوانات ایراددی ندارد؟ جواب: در اکولوژی قانون داریم که هر موجودی وارد حریم موجود دیگری شود، مورد حمله واقع می شود ولی، خارج از آن حریم احترام دارند. مانند یک پشه یا سوسک که قابل احترام است و وجودش مورد احترام است، چون تعادل اکولوژی به او هم وابسته است و اگر بخواهیم به حیات ادامه دهیم، باید سوسک هم باشد، چون او هم مسئولیت هایی دارد ومیکروارگانیسم ها را جابجا می کند و بدون آن ها تعادل چرخه به هم می خورد؛ ولی اگر به حریم ما وارد شود، به طور طبیعی به او حمله می شود. سوال: نظرتان در مورد قربانی کردن چیست؟ جواب: بستگی به نیتمان دارد. اگر به دلیل اطعام باشد، ایرادی ندارد ولی اگر به نیت خون ریختن باشد و بخواهیم با خون آن منافع خود را حفظ کنیم، باعث آلودگی های سنگین می شود. و در مورد حضرت ابراهیم می توانیم بگوییم که این وابستگی او بوده که قربانی شده است وگرنه خدا تشنه به خون نیست و فرزند بالاترین وابستگی هاست. مثلاً فردی گوسفندی را می کشد که عده ای را اطعام کند، که ایرادی ندارد، چون آن ها را شاد می کنید یا شکم عده ای را سیر می کنید و فرقی نمی کند که روز عاشوراست یا روز دیگری است. در واقع ما با این کار فاز مثبت را می خریم چون افراد از فاز منفی به مثبت می آیند. مثلاً درب را باز می کنند و غذایی می آورند و افراد آن خانواده خوشحال می شوند و به فاز مثبت می روند و این برای شما هم تشعشعات مثبت به همراه دارد. چون در فاز مثبت، راه برای ورود همه ی موجودات غیر ارگانیک بسته است. بگذر از نقش دو عالم، خواه نیک و خواه بد تا ز بی نقشیت، نقشی جاودان آید پدید وابستگی، چه خوب و چه بد ما را پایین می کشد و روح هادی است و می خواهد ما را بالا بکشد. مثلاً روح احضار می کنیم و می گوید : دارم قرائت قرآن می کنم و عده ای هم دور خود جمع کرده و این وابستگی است ولی وابستگی مثبت. چون هرچه راجع به قرآن می بایست می آموخت، اینجا آموخته و آنجا که لامکان است، همه چیز عوض می شود. ما ز قرآن مغز را برداشتیم پوست را بهر خسان بگذاشتیم قرآن خواندن خوب است، اما اگر عادت یا وابستگی شود خیر. وابستگی با ادراک حقایق متفاوت است. تمامی اعمال ما چه نیک و چه بد، نباید به وابستگی ختم شود. غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است لوح محفوظ می توانیم بگوییم که ناظر یک اطلاعات کل چرخه را دارد پس اگر راجع به فردا یا یک میلیون سال دیگر از او بپرسیم او می داند یا نه؟ بله. به این مجموعه اطلاعات لوح محفوظ می گوییم. پس لوح محفوظ اطلاعاتی است که اتفاق افتاده و تمام شده است. مجموعه ی این اطلاعات در لوحی نوشته شده و محفوظ است. این اطلاعات در مورد وقایعی است که رخ داده است ولی این وقایع به دلیل اختیار و تصمیم ما رخ داده. مثلآً حرّ، آمد و در آخرین لحظه منصرف شد و برگشت و این نتیجه ی عمل اوست که این اطلاعات بر اساس اختیار و انتخاب او ثبت شده است ولی اطلاعات لوح محفوظ غیر قابل تغییر است و این به معنای نقض اختیار بشر نیست؛ چون این اطلاعات وقایع است ولی این وقایع حاصل اختیار خود ماست. مثل اینکه شما اینجا نشسته اید و اگر بخواهید برخیزید، تمام کائنات نمی تواند جلوی شما را بگیرد. ناظر دو تک قطبی ناظر دو دو قطبی گفته اند لا تَقرَبا هذِهِ الشَجَرَةَ (بقره 35): یعنی به آن درخت نزدیک نشو. یعنی می توانی نزدیک هم بشوی و این سمبل تفویض اختیار است. خوب و بد به تو داده شده است، حالا تو انتخاب کن. خیام : حکم تو کنی و *عاصی ام نام نهی ؟ پس سوختن روز قیامت ز کجاست؟ (* عاصی = معصیت کننده) اگر بگوییم که برای ما از قبل نوشته اند، مثل فیلم می شود؛ یعنی اگر در فیلم، بازیگری، بازیگر دیگر را بکشد، پس از فیلم آن را محاکمه می کنند؟ خیر. او مسئول نیست و نمی شود او را محاکمه کرد ولی ما عروسک خیمه شب بازی نیستیم و اختیار داریم و مسئول هستیم و محاکمه وجود دارد. ( آیه ی 8 سوره ی الزلزال) فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرهً خیراً یرهً و مَن یَعمَل مِثقالَ ذرهٍ شراً یرهً ( مو رو از ماست می کشه بیرون) پس او نیست که حکم کرده چه بکنیم یا نکنیم و ما اختیار می کنیم و خودمان مسئولیم. پس لوح محفوظ یعنی : مجموعه اختیار های آدم - و البته آدم با انسان یا آدمیزاد فرق می کند- آدم کل موجودی است که این مسیر را طی می کند و انسان یا بشر موجودیست که در این مرحله قرار دارد، بشر به معنای تمام آدمیزاد ها یا انسان ها در این مقطع. می گویند بشر رو به تنزل است ولی این برآیند است ولی ممکن است تک تک ما در حال تنزل نباشیم پس بشر منظور کل آدمیزاد هاست و در قسمت کوچکی از چرخه است ولی آدم منظور کل حلقه است. انسان فقط در این جهان یعنی جهان مکان و زمان و تضاد است. جمع بندی: افراد می گویند هر چه هست سرنوشت است و ما باید با این فرد ازدواج می کردیم یا باید شغل ما این می شد یا یک آدم کش که ده نفر را کشته می گوید دست سرنوشت این کار را کرده و قسمت من بوده و این واکنش دفاع روانی اوست برای آرام کردن شخص!!! یا می گویند برگی بدون اراده ی خداوند نمی افتد یعنی چه؟ اراده ی خداوند در صفر ثانیه به کل خلقت اعمال شده به شکل قوانین حاکم بر هستی. پس هر برگ درختی را می توانیم بچینیم ولی این به این معنی نیست که ما اراده ی خداوند را نقض یا جلوی او ایستاده ایم. هر برگی مقاومت مشخصی دارد پس اگر نیروی بیش از حد مقاومت وارد شود برگ حتماً می افتد و این قانون است و او با قوانین اراده و اذن خودش را به طبیعت اعمال کرده است. چهار قانون اصلی اراده ی او: جاذبه ی جرمی ، نیروی الکترو مغناطیسی ، هسته ی ضعیف و قوی ... اگر این پاک کن را رها کنیم، اراده ی خداوند است، قانون خداوند است که با شتاب ده متر بر مجذوب ثانیهm/52 8/9 به زمین می افتد. یعنی به محض اینکه برآیند نیروهای وارده به برگ از مقاومت برگ بیشتر می شود برگ کنده می شود. پس سرنوشت نداریم بلکه اختیار است و قانون حکمفرماست و هر جا قانونی نقض شود عواقب آن گردن ما را می گیرد . مثلاً نطفه بر اساس قانون رشد می کند و مثلاً ستون فقرات و اندام جنین تناسب مشخصی وجود دارد؛ اگر یک جا قانونی نقض شود ، بچه ناقص الخلقه ایجاد می شود، چون تمام مراحل قانونمند است، و نباید عاملی وارد شود و نقص ایجاد شود و اگر همه چیز درست پیش رود بدون ایجاد اختلال و وارد کردن نقص ، قوانین درست عمل می کنند، چون اگر قانون نداشت مثلاً یک مهره بزرگ می شد و یک مهره ی ستون فقرات خیلی کوچک یا دیگر اندام هم همینطور. پس سرنوشت وجود ندارد و اختیار است و بسیاری افراد بخصوص در جوامع شرقی و حتی کشور خودمان بدون مطالعه ی کافی و بدون برنامه ریزی و قانون مندی می خواهند حرکتی کنند و وقتی از آن ها می پرسی دقیقاً می خواهند چه کنند آنها در پاسخ می گویند هر چی خدا بخواهد! خدا بخواهد یعنی چه؟ و اساساً خدا چه می خواهد؟ چون اگر این خداست که باید بخواهد پس ما اینجا چه کاره ایم ، عروسک خیمه شب بازی یا این ما هستیم که با بخواهیم و اختیار کنیم. انَ اللهَ لا یُغَیِرُ ما بقومٍ حتی یُغَیرُو اما بِاَنفَسِهِم (آیه 11 سوره رعد) خدا سرنوشت مردم را تغییر نمی دهد، مگر آن که آن ها خود تغییر دهند. ما چیزی به نام سرنوشت نداریم و مشیت الهی قانونی است که به هستی اعمال شده. نتایج سرنوشت : ما دست از عمل و اختیار بر می داریم و می گوییم هر چه خدا بخواهد و چشم بسته به جلو می رویم. ولی اگر می گوییم مثلاً خدا می خواهد ما را هدایت کند ، یعنی هدایت می کند ، هر که را بخواهد و به گمراهی می برد هر که را بخواهد. ولی این طوری هرکی هرکی می شود و این یَهدی مَن یَشاء وَ یُضِلُ مَن یَشاء بر اساس قانون بازتاب و بر اساس اشتیاق و اختیار خود فرد صورت می گیرد. پس با قبول سرنوشت دست از تلاش و تحقیق و مطالعه و .... بر می داریم و بعدش که شکست خوردیم با خدا دچار تضاد می شویم - که شدیم- و می گوییم ای خدا چرا برای من این را خواستی چرا فلان چیز را نخواستی و...... و خدا را محاکمه ی یک طرفه می کنیم . صالح کسی است که به صلح رسیده با خود و خدا و هستی و دیگران. ما اکنون در مرحله ی صلح با خدا هستیم. پس ما منبع و وقایع و... را نباید سرنوشت یا خدا بدانیم در غیر این صورت باید در هر لحظه با خدا دست به یقه باشیم و اگر در زندگی موفق باشیم و خوب بیاید، به حساب زرنگی خود و هنر خودمان می گذاریم و اگر بد بیاید، به حساب او می گذاریم و تقصیر را به گردن او می اندازیم و این ما را دچار تضاد می کند. به همین دلیل بحث صالح و مصالحه را مطرح می کنیم، از اینجا که بدانیم سرنوشت بر ما حاکم نیست بلکه ما اختیار داریم. سوال : قرآن چه می گوید؟ جواب : کتب مقدس کشف رمز می خواهد و نیاز به بررسی دقیق دارد و خیلی وقت ها با ترجمه جور در نمی آید و بهتر است به زبان اصلی خوانده شود. یا مثلاً بسم الله الرحمن الرحیم یعنی چه؟ بسم الله آن یک ماجرایی است. الرحمن آن رحمانیت عام است یا تسهیلات حرکت در حلقه و الرحیم آن رحمت ویژه و خاص است که در دوره های بالا باز می شود. مثلاً عَلَّمَ الآدمَ اسماءَ کُلّها (31 بقره) یعنی همه ی علوم را به آدم دادم؛ یعنی اگر بپرسیم که آیا علم الهی هم دادی ؟ می گوید بله . چون در این صورت آیه نقض می شود و باید کُلها را برداریم، بنابراین علم خدایی هم داد. هر چه می آید پایین این موجود سنگین تر می شود و در جایی از حلقه می گوید : اُسکن ، یعنی ساکن شو یعنی مکان را به پای ما می بندد . و در جایی می گوید : در بهترین شرایط آفریدم و در جایی می گوید : اولئِکَ کَالانعامِ بَل هُم اَضَل (179 اعراف)، یعنی : یعنی انسان مثل چهار پایان خلق شده و بَل هُم اَضَل : یعنی بلکه هم بدتر است، اِنَّ الاِنسانَ خُلِقَ هَلوعاً (19 معارج) کانَ الانسانُ عجولاً (11 اسراء) یعنی : انسان عجول و بی صبر است و حریص است و ... و هر چه می تواند بار انسان می کند. سپس می گوید : فتَبارَکَ الله اَحسَنَ الخالِقین(14 مومنون)، که اول گفته چیست. و آن روز آخرش چیست ؟ پس اگر این ها کشف رمز نشود و ما مسائلی را ندانیم با کتب مقدس دچار تضاد و مشکل می شویم. مثلاً لَقَد خَلَقنا الاِنسانَ فی کَبَدٍ (4 بلد) یعنی ما انسان را در رنج آفریدیم ولی این معنی دیگری هم دارد، آدم از دو بخش مخلوق خاص و مخلوق عام ساخته شده است، و کبد معنی دیگری دارد. یعنی : میانه. و انسان در میان این دو وضعیت قرار دارد و این گونه آفریده شده است. اگر کبد به معنای رنج معنی شود همه می گویند بابا این خدا چه می خواهد از جون ما که ما را در رنج آفریده ؟ ولی اینجا کبد به معنای میانه است. مخلوق خاص = روح الله ← میانه ← کَبَد (خلق الانسان فی کَبَد) مخلوق عام = روح القدس پس قرآن باید به زبان اصلی و با کشف رمز خوانده و فهمیده شود تا تضاد ها خاتمه یابند. پس یکی از دلایل طرح این مسائل خاتمه دادن به تضاد ها و نجات از کلافگی است. چون این تضاد ها خود منجر به تضاد با خدا می شود و ما می گوییم مثلاً قرآن کلام خداست و بعد می بینیم می گوید : انسان را در رنج آفریدم . حالا این را چه کارکنیم که تضاد ایجاد نکند؟ پس نیاز به کشف رمز است و به همین شکل ممکن است بسیاری از مطالب دیگر قرآن هم به سادگی مورد سوء تعبیر واقع شود و تضاد ایجاد کند. سوال : آدم از کی دارای اختیار شد ؟ جواب : از اولین لحظه ی حرکت. چون حرکت اختیار می خواهد ؛ مثل کسی که پشت فرمان ماشینی نشسته به محض اینکه می خواهد حرکت کند باید اختیار کند و استارت بزند و دنده و گاز ..... سوال : آیا درست است که هر چه آگاهی فرد بالا می رود میزان اختیار و جبر برای او فرق می کند و مثلاً مجبور تر می شود ؟ جواب : هیچ فرقی نمی کند . فقط به دلیل اینکه وسع فرد بالا تر رفته ، انتظار از او و سوالی که از او پرسیده می شود ، متفاوت است. ( لا یُکَلِفُ الله نفساً الی وُسعَها( 286 بقره) ) پس جبر و اختیار وجود دارد و همه در معرض آن هستند. چندین صور ارچه ظاهراً روی نمود چون در نگری نیست به جز یک موجود از عدم ها سوی هستی هر زمان هست یا رب کاروان در کاروان منظور از هر یک از این کاروان ها یکی از حلقه هایی است که آدم طی می کند و بینهایت از این حلقه ها داریم، و حرکت از عدم به وجود و از وجود به عدم ابدی و ازلی است و می گوییم خداوند متعال ، او چگونه متعال شده و تعالی یافته؟ از بی نهایت تجربه و از بی نهایت حلقه که یکی از آن حلقه ها ، حلقه ی جهان دوگانه است، پس او هر چه بگوییم را می داند و تجربه کرده است و ما تجربه ی الهی هستیم. هر چه شما فکر می کنید یا تصور می کنید باید در این حلقه یا حلقه های دیگر وجود داشته باشد، چون جزء هستی است و ما در واقع تجربه ی الهی هستیم . برادر هر دو عالم سایه ی توست بهشت و دوزخ هم پیرایه ی توست تویی از روی ذات سایه ی شاه شه از روی صفات سایه ی توست یک چیز او به ما داده و یک چیز ما به او دادیم و اگر ما نبودیم ، علیم و خبیر و بصیر و رحیم و .... اینها چه معنی داشت ؟ هیچ معنایی نداشت . کنتُ کنزاً ، کنتُ مخفیاً (حدیث قدسی) .: گنجی بودم ، پنهان بودم چه کسی آشکارش کرد ؟ ما آشکارش کردیم، البته این بحث پایه هایی می خواهد. آیا ما خدا را می توانیم تعریف کنیم؟ آیا ما وقتی می گوییم مثلاً : علیم، سمیع، بصیر، و.... راجع به خدا صحبت می کنیم ؟ در جایی می گوییم : سُبحانَهُ و تعالی عَمّا یَصِفُون (100 انعام). یعنی او از هر توصیفی و از هر وصفی و صفتی مبرا است، مثلاً می گوییم اللهُ نورالسماوات و الارض (35 نور) یعنی خداوند نور آسمان ها و زمین است . آیا این تعریفی درست است؟ این نور چه نوری است؟ آیا همان نور تعریف شده در فیزیک است؟ خیر، چون در این صورت خدا را محدود کردیم به یک سری تعاریف فیزیک، ولی در واقع نمی توانیم خدا را تعریف کنیم و او صفت نا پذیر و بی نام است و در وادی عرفان به آن عدم می گویند و ما به آن جهان هیچ قطبی می گوییم. این عدم خود چه مبارک جایی است که مدد های وجود از عدم است سوال : آیا خدا می دانست که انسان به آن درخت یا شجره نزدیک می شود یا نه؟ جواب : اولاً آن مکالمه ای که آنجا هست : آیه 30 سوره بقره : و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفه ای می آفرینم ، گفتند: آیا کسی را می آفرینی که در آنجا فساد کند و خون ها بریزد ؟ آیا لازم بوده که خدا به فرشتگان چیزی را توضیح بدهد؟ خیر. او اگر بخواهد بیافریند، خوب می آفریند و این محاوره سمبولیک است و فقط برای اینکه ما آن را کشف رمز کنیم و حقیقتی را کشف کنیم و مثلاً گفته به آن درخت نزدیک نشو : لا تَقرَبا هذِهِ الشَجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظالِمینَ (بقره 35). چرا گفته درخت و ما از این سمبل چه حقیقتی را می فهمیم؟ که البته باید کشف رمز شود. اینکه فرشته ها به او گفتند می خواهی موجود بیافرینی که فساد کند و خون بریزد مگر آن ها می دانستند خدا می خواهد چه موجودی را خلق کند؟ این چه چیزی را به ما می فهماند؟ اینکه آن ها در لا زمانی بودند و فوراً کل حلقه را نگاه کردند. ولی چرا ملائک فقط بخشی را دیدند؟ چون آن ها تا مرحله ی شعور عقل را داشتند و کل هستی تا مرحله ی عقل را تجربه کرده بودند و فرشتگان برای دیدن و ادراک عشق طراحی نشده بودند، و اینکه آن ها برای خدا استدلال می آوردند که چرا چنین موجودی مثلاً خونریزی می کند ، یعنی آن ها عقل داشتند که استدلال می کردند، مثل بچه ای که به یک آدم بزرگ می نگرد که عاشق است . بچه نمی فهمد که چرا این آدم بی قرار است و دور خودش می چرخد ، چون ادراکی از وضعیت آن عاشق ندارد. و فرشتگان هم فقط عمل را می دیدند ولی نمی توانستند آن کیفیت عشق را ادراک کنند و قبل از ما کسی در بارگاه الهی به شور و شوق و حیرت و ذوق نیاورده ، کسی ایثار نکرده ، کسی عاشق نشده و عشق بازی نکرده است. و وقتی ما سوال می کنیم آیا خداوند می دانست؟ اصلاً سوال غلط است . چون آیا او می دانست ، زمان می خواهد ولی زمان شامل حال او نمی شود و او زمینه را فراهم کرده و امکانات داده و می بیند که ما چکار می کنیم و چگونه رانندگی می کنیم ولی او نمی گوید چه کار کنیم و کجا چپ یا راست برویم. کسب تجربه زمینه می خواهد و می گوییم : من الظلماتِ الی النور (257 بقره) ، اگر شما در ظلمات نباشید چطوری می خواهید به سوی نور بروید و این حرکت اصلاً چه معنی پیدا می کند؟ پس ما باید به این جهان دو قطبی و به ظلمات می آمدیم که این حرکت معنی دهد. راجع به آدم : آیا شما سلولتان هستید؟ هم هستید – چون بدون سلول ، شما وجود ندارید – و هم نیستید و سلول شما از شما آگاه نیست و می گوید ما اصلاً اینجا چه کنیم؟ و جزء به جزء نمی داند ولی اینکه دور هم جمع شده اند چیزی تشکیل شده که می داند. و ما هم در یک جا سلول هستیم و سلول محسوب می شویم و در یک جایی ، خودش هستیم . یعنی در واقع هم هستیم هم نیستیم. مثل سلول شما که شما هست و شما نیست ، ما هم همین طور هم آدم هستیم هم نیستیم و در واقع هر کدام از ما سلول های یک تن واحده هستیم . یعنی وحدتی هستیم در کثرت و خودمان مناسباتمان را با یکدیگر نمی دانیم، و ارتباطمان را با کل نمی دانیم. اما در عین حال هر کدام هم می دانیم که باید به جایی برسیم ؛ یعنی هم هستیم هم نیستیم. با توجه به مسائل قبلی راجع به سرنوشت ، تکلیف ما تا حدی روشن شد که اختیار و عمل ما مهم است ، به خصوص در مسائل زمینی که : لَیسَ للاِنسانَ اِلی ما سَعی (39 نجم) هر چه بر ما رسد از ماست چه زیبا و چه زشت نیک و بد را، ولد و والد زائو اینجاست پس می رویم که کم کم دست از سر خدا بر داریم. آنچه گویم از بدی ها خصم هستم خویشتن زانکه من زهری ندیدم در جهان چون خویشتن دشمن جانم منم، افغان من هم از خود است همین که ما دست از سر خدا بر داریم و به خود معطوف شویم، آغاز خود شناسی است یعنی دیگر چیزی را گردن خدا یا فلک نیاندازیم. ای چرخ فلک خرابی از کینه ی توست بیداد گری شیوه ی دیرینه ی توست ای خاک اگر سینه ی تو بشکافند صد گوهر قیمتی که در سینه ی توست پس در مسائل زمینی( لَیسَ للاِنسانَ اِلی ما سَعی (39 نجم) یعنی باید پاشنه ی کفش را ور بکشیم و برویم و تلاش کنیم و در مسائل آسمانی ، از توان عقل خارج است و ما چیزی را می خواهیم که نمی توانیم با تلاش بدست بیاوریم مثل : آگاهی مثلاً در فرا درمانی می توانید زور بزنید و کسی را درمان کنید؟ خیر. و اصلاً اسمش رویش است . وقتی می گوییم آسمانی، یعنی تحقق آن از دسترس ما خارج است، پس در مسائل آسمانی باید تسلیم شد ، تا جلوی چشمت کار را انجام دهند، و این فلسفه ی اسلام و تسلیم و مسلمان این است که دیگر در مسائل آسمانی نمی تواند تلاش کند. به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود خیال بود که این کار بی حواله بود گر چه وصالش نه به کوشش دهند هر قدر ای دل که توانی بکوش پس در وادی عرفان بی خود تقلا نکن و تسلیم شو یعنی شاهد ( مسلمان) باش. آب دریا مرده را بر سر نهند ور بود زنده ، ز دریا کی رهد؟ قسمت دوم جلسه ی سوم دوره ی دو بعد از زنگ تفریح بعضی وقت ها سر دو راهی گیر می کنیم و در هر زمینه ای راهنمایی و هدایت می خواهیم . یعنی الهام می خواهیم آیا می توانیم زور بزنیم و الهام را بگیریم؟ خیر اینجا بحث توکل پیش می آید یعنی شما همه ی تلاش خودت را کردی و می گویی اهدنا الصراط المستقیم(7 فاتحه) ( ما را به راه راست هدایت کن) پس نمی گوییم : من که به تو توکل کردم حالا هر چه پیش آمد، ببینیم چی می شه، چون در این صورت به مشکل بر می خوریم . چون بخش زمینی و تلاش را انجام نداده ایم، بخش زمینی یعنی : تحقیق ، مطالعه ، برنامه ریزی ، تلاش را انجام نداده ایم و سرمان رو پایین انداختیم و گفتیم توکل به خدا و همین طوری رفتیم جلو و با شکست مواجه شدیم. توکل و حرکت با هم معنی می دهد . از تو حرکت از خدا برکت. به خصوص در مشرق زمین و کشور های شرقی ، همه نشسته اند و می گویند : خدایا خودت بده ، بعد می گوییم تو چه کار می کنی؟ می بینیم فقط نشسته اونجا می گه : خدایا اینکارو بکن، خدایا اون کارو بکن. یعنی طرف نشسته این پایین داره گراد می ده به خدا که خدا به هدف بزنه و هدف او برآورده شه ولی او این گونه عمل نمی کند و ما دچار سر خوردگی و تضاد بیشتر با او می شویم. چون تمامی اتفاقات اینجا قانونمند است و همه چیز قانون است ، و اگر به قانون عمل نکنیم هیچ اتفاقی نمی افتد و در مسائل آسمانی و باطنی ما فقط در حلقه می رویم و این وادی، وادی تسلیم شدن و شاهد بودن است. در حریم عشق نتوان دم زد از گفت و شنود زآنکه آنجا جمله اعضا چشم می باید بود و گوش اینها همه بحث تسلیم و اسلام است. و اما ماجرای جبر و اختیار : یک زمینه هایی اختیار ماست که تعیین کننده است و یک زمینه هایی جبر است و جبر دو بخش است : 1- جبر مجهول 2- جبر معلوم جبر مجهول هم البته علی الحساب دلیل آن را نمی دانیم و مجهول است . مثلاً چرا اینجا به دنیا آمده ام؟ چرا این پدر و مادر را دارم؟ چرا زشت یا زیبا هستم؟ چرا ما در ایرانیم یا درهر جای جغرافیایی؛ که بعداً می فهمیم که این موارد هم قانونمند هستند و باز هم اختیارات خودمان هستند. ولی جبر معلوم دلیل مشخص دارد . مثلاً زلزله که ما انتخاب نمی کنیم ، که مثلاً فردا زلزله بیاید. ولی جبر معلوم است و دلیل آن مثلاً افزایش فشار گاز های داخل زمین است که وقتی به آستانه ی مشخصی برسد که پوسته ی زمین تحمل آن را نداشته باشد زلزله اتفاق می افتد. در مورد جبر مجهول ، علی الحساب می گوییم : در دست جبار است و جبار یعنی هدایت کننده ی جبر. و لی جبر معلوم مثل : سقوط یک هواپیما که می گویند دلیل آن نقص فنی در فلان قسمت و قطعه ی هواپیما بوده و اگر توجه می شد این سقوط اتفاق نمی افتاد یا اگر راننده ی اتومبیل خوابش نمی برد تصادف نمی کرد . حالا در دوره ی 6 در مورد جبر مجهول صحبت می شود که چگونه یک روح یک جنین، خانواده، والدین و جغرافیا را انتخاب می کند و ، انتخاب خود ماست و این مورد هم از مجهول بودن خارج خواهد شد. سوال : چرا می گویند شب قدر؟ چرا شب؟ جواب : ما در ظلمت هستیم ، در ظلمت نا آگاهی. یعنی در واقع ، در شب. وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند. ما در ظلمت شب هستیم، شب قدر لحظه ایست که ما در ظلمتیم و در آن ظلمت قدر خویش را پیدا می کنیم. وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند ، اینجا آب حیات یعنی : آگاهی. وقتی به کسی آب حیات یا آگاهی بدهند او می تواند سرنوشت خود را عوض کند. پس شب قدر یک شب مشخص نیست بلکه یک مفهوم سمبولیک است، یعنی در طول سال خواستند ما به این مفهوم فکر کنیم که همچین مطلبی هم هست ولی این به آن معنی نیست که یک شب مشخص باشد و غیر از آن شب دیگر کسی نتواند قدر خود را پیدا کند. هفت شب قدر است در شب ها نهان تا کند جان هر شبی را امتحان نه همه شبها بود قدر ای پسر نه همه شبها بود خالی از آن سوال: آیا درست است که قبل از تولد ، خودمانن زندگیمان را انتخاب کرده ایم؟ جواب:در این جهان ما مکان و زمان داریم ، ولی در زندگی قبلی علاوه بر این سه بعد ، بعد دیگری هم بوده که در اینجا حذف شده است. ما در جهان قبلی مُردیم، یک بعد کم شد و به اینجا آمدیم .... ما در اینجا یک مرکب اختیار کردیم و بعد این مرکب را رها می کنیم و به جهان بعدی می رویم و هر چه جلوتر می رویم ، این مرکب ها کوچک و کوچک تر می شوند. تا جایی که دیگر نیاز به مرکب نداریم. آن موجودی که از زندگی قبل می آید و این مرکب را انتخاب می کند نمی داند ثروت ، زیبایی و یا مرز جغرافیایی یا تحصیلات چیست ؛ چون در زندگی قبلی، زندگی ابعاد دیگری داشته است و آن موجود بر اساس تشعشعات جنین ، آن را انتخاب می کند . آن موجود سواد و تجربه ی خاص خود را دارد و آن را به این زندگی انتقال می دهد . به همین دلیل هیچ دو نوزادی مثل هم نیستند، هر کدام چیز های متفاوتی را آورده اند. سوال : معجزه چیست؟ جواب :به هر پدیده ای که خارج از چارچوب عقلانی و دو دو تا چهارتای ما باشد معجزه گفته می شود . ولی آیا خودتان معجزه نکردید؟ با پایان نامه ها و با درمان های هم فازی؟ چون تا آن زمان از این موارد آگاه نبودیم و قوانین حاکم بر آن را نمی دانستیم به آن معجزه می گفتیم . چون معجزه هم قانونمند است. همین که تصویر پایان نامه ها عوض می شود یا نوشته ها تغییر می کند ، تمام اینها توسط یک تکه کاغذ یا مقوا چطور ممکن است؟ اگر بگوییم که یک تکه مقوا با چنین شرایطی داریم دیگران فکر می کنند معجزه است ، یا به عقل ما شک می کنند چون نمی توانند قبول کنند. پس هر چه علم و آگاهی بالا تر رود معجزه ملموس تر می شود ، در پیشگویی ها هست که در زمان های آخر معجزه ها عمومی خواهند شد و این به دلیل دسترسی به منبع آگاهی است. چون اتصال پیدا می کنیم و همه معجزات امکان پذیر می شوند. اگر صد سال پیش می گفتند معجزه عمومی می شود کسی قبول نمی کرد در صورتی که دهه ی آینده دهه ی معجزات خواهد بود. انسان وارد فاز جدیدی می شود . فاز شناخت کیفی هستی، یعنی پیوند شعور جزء و کل، یعنی پیوند شعور DNA و سلول و شعور فردی و شعور جمعی و وحدت شعور اتفاق می افتد. وقتی این آگاهی ها ادراک شوند ، هر فردی هر روز معجزه می بیند و هم خودش معجزه می کند و این سرآغازی است برای حرکت های بزرگتر بعدی. عشق همه جا در همه ی محافل عرفانی می شنویم که همه چیز عشق است و عشق است و عشق است و مسیر رسیدن انسان به خدا عشق است ........ بله ولی چگونه؟ با چه توضیحاتی و با چه کشف رمز هایی؟ خدا ↑ ← مسیر ، مسیر عشق است انسان مسیر ، مسیر عشق است . ولی در ابتدا که متولد می شویم این عشق ، صد درصد معطوف به خودمان است، و این عشق قرار است که صد در صد معطوف به بیرون شود ، پس همواره سر و کار ما با عشق است . از بدو تولد تا انتها. ولی یک نوزاد جز خودش هیچ چیز را نمی شناسد. اگر مادرش را می خواهد، برای خودش می خواهد. همه ی انسان ها عاشق خود متولد می شوند ( خود شیفته) . بخشی از مسیر تکامل تغییری است که در این عشق به خود ایجاد می شود. این مراتب مختلفی دارد. مرحله ی اول : عشق به خود، آنجا که گفتند: وسجَدوا الآدم فَسَجَدوا (34 بقره) این رمز است که همه ی ملائک که ستون های هستی هستند ، همه معطوف به ما هستند. حتی خود خداوند گفت : فتبارک الله احسن الخالقین (64غافر)، و ما شدیم کانون توجه واین باعث شد که ما متوجه خودمان شویم و عشق را پیدا کنیم . ولی کجا؟ در خودمان! این اولین فازی بود که طی کردیم و اولین انرژی ما انرژی ستایشی یا انرژی توجه است؛ که پایین ترین انرژی است . اکنون نیز وقتی از کسی تعریف می کنیم ، او این انرژی را که انرژی نوع دوم یا انرژی ستایشی است را می گیرد. مثلاً یک نفر خیلی خسته است ، ولی اگر از او ستایشی به عمل آید ، مثلاً بگوییم چه لباس زیبایی پوشیدی ، فوراً شارژ می شود و یک انرژی را از درون حس می کند. و بر عکس اگر به کسی که شارژ و سر حال است ، ایرادی بگیریم، انرژی از دست می دهد . از این طریق می توان از دیگران انرژی گرفت و این اساس جنگ های روانی و تشعشعاتی است. در زندگی های قبلی ما غذا نمی خوردیم و از هستی کسب انرژی می کردیم ، کما اینکه آثارش از آن موقع هست . ما باید با بلوغ عرفانی و بلوغ روانی این انرژی ستایشی را قطع کنیم و دیگر به این انرژی نیازی نداشته باشیم . پس نمی توان کسی را که به بلوغ عرفانی رسیده ، دشارژ کرد. او با تمجید و تعریف و تکذیب نه انرژی می گیرد و نه انرژی از دست می دهد. ما در چرخه های قبل بدون خوردن غذا کسب انرژی می کردیم و در این چرخه ما در وضعیتی هستیم که می توانیم عشق به خود را، به بیرون معطوف کنیم . این یعنی رحمانیت. رحمانیت یعنی عشق به بیرون از خود . یعنی خورشید. * اصل اگر ما بخواهیم عاشق چیزی غیر از خودمان شویم ، اصلی وجود دارد که می گوییم : یک قلب جای دو عشق نیست . مثلاً هنگامی عشق به خدا به وجود می آید که خانه ی دل خالی باشد. خانه که پر باشد دیگر بیت الله نیست . چون ما الآن عاشق خودمان هستیم ، یعنی خانه پر است ، پس تکلیف او چه می شود؟ تا تو پیدایی خدا باشد نهان تو نهان شو تا که حق گردد عیان برو تو خانه ی دل را بروب مهیا کن مُقام و جای محبوب تو چو بیرون روی او اندر آید به تو بی تو جمال خود نماید منظر دل نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته در آید از طرف دیگر ما نمی توانیم عاشق خدا شویم. می خواهیم عاشق چه چیزی شویم؟ ما چیزی از خدا نمی دانیم و درک نکرده ایم . چگونه می توانیم عاشق چیزی شویم که درکی از آن نداریم؟ در این جهان ، هر چیزی به واسطه ی متضادش درک می شود ولی او لا تضاد است و این برای ذهن ما قابل درک نیست. تو را آنچنان که تویی هر نظر کجا بیند به قدر فهم خود هر کسی کند ادراک هر چیزی که فکر کنیم خداست، خدا نیست بلکه فکر و اندیشه و تفکر ماست. کسی می گوید : تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت پس هر کسی چیزی را تصور کرده و عاشق آن شده است . ما در عرفان حلقه می گوییم که عدم غیر قابل تعریف است. فهم او در خور هر هوش نیست حلقه ی او سخره ی هر گوش نیست پس ما می خواهیم عاشق چیزی شویم که حتی نمی توانیم تصورش کنیم. این تخیل، این تصورلعبت است تا تو طفلی پس بدانت حاجت است یعنی تا زمانی که ما آگاهی نداریم ، برای خودمان خدایی تخیل یا تصور می کنیم، این تصور کردن تا زمانی که طفل هستیم بد نیست؛ ولی وقتی بزرگ شویم و آگاهی بدست بیاوریم به حقیقت ماجرا می رسیم. * اصل ما نمی توانیم عاشق خدا شویم ، ما تا یک حدی می توانیم عشق را بفهمیم تا یک حدی می توانیم تخیل و تصور کنیم ! اما این حد کجاست؟ ما تنها می توانیم عاشق تجلیات خدا شویم . فَاَینَما تُوَلوا فَثَمَّ وَجهُ الله (115 آل عمران یعنی به هر طرف که بنگری پرتوی روی اوست. ما باید به این آگاهی برسیم که هر چیزی وجه الله است. به دریا بنگرُم دریا تو بینُم به صحرا بنگرُم صحرا تو بینُم یا به عبارت دیگر و با زبان رمزی : شمسِ من و خدای من ، یعنی مولانا تا آنجا می تواند بیاید که تمام عشقش معطوف به شمس شود نه به خدا . شمس به عنوان یکی از تجلیات خدا. حالا برای یک نفرشمس است ، برای یک نفر یک شاخه ی گل . وقتی به آن شاخه ی گل یا هر چیزی نگاه می کند ، از خود بیخود می شود . هر چیزی می تواند برای ما شمس شود و بتواند فرد را از خودش بیرون بکشد. حالا بررسی می کنیم که هدف از این عاشق شدن چیست؟ عشق زمینی خاصیت عشق به یکی از تجلیات خدا (عشق زمینی) این است که هیچ چیز نمی توانست ما را از قلعه ی وجودی ما بیرون بکشد و به چیز دیگر معطوف بکند . مثلاً وقتی می خواهند موشی را از لانه اش بیرون بکشند ، یک تکه پنیر برای او حکم تله را دارد او به هوای پنیر از لانه اش خارج می شود . حالا هم در مورد انسان می توانیم بگوییم که: هیچ چیز نمی توانست ما را از خود شیفتگی نجات دهد و ما را از خود بیخود و بیقرار کند. عشق زمینی عاملی است که افراد را از خودشان بیرون می کشد تا خانه ی دل خالی شود. در واقع می توانیم بگوییم که عالم بالا بیشتر عاشق ماست ، آنها دنبال ما هستند ، ما نمی دانیم که کجا هستند و ما باید چه کار کنیم و کجا باید برویم ولی به محض اینکه شرایط فراهم شود یعنی خانه دل خالی شود ، این وضعیت از آن طرف برقرار می شود. سوال : پس چرا می گویند که خدا را ذکر کنید؟ جواب : در قرآن داریم که مرا ذکر کنید تا شما را ذکر کنم . اگر ذکر را مانند یک ورد بگوییم، مثلاً مدام بگوییم : الله الله الله الله ، او هم می گوید طاهری طاهری طاهری طاهری . اگر ذکر را به عنوان یاد بگیریم، وقتی می گوییم یاد کسی ، یعنی او نیست ، حضور ندارد پس بیایید او را یاد کنیم، و او غایب است. در صورتی که اینطور نیست . ذکر در واقع همان حس حضور است. او می گوید حضورم را حس کنید . پس هدف از ذکر، رسیدن به حس حضور است . ذکر در ظاهر مانند ورد است ولی در باطن درک حس حضور است. پس ما نمی توانیم عاشق او شویم بلکه می توانیم شرایط را فراهم کنیم ، بقیه ی کارها از آن طرف انجام می شود، هیچ کس نیست که از این طرف کاری را انجام دهد. عاملی باید باشد تا خانه ی دل را خالی کند، چون این خانه تنها جای یک عشق را دارد. عشق زمینی ، ایجاد جاذبه می کند و این جاذبه ما را از درون به بیرون می کشد . پس ما دو عالم داریم : یک دنیای خود شیفتگان، در مرحله ای در خودیم و در مرحله ای از خودمان بیرون آمده ایم ( شمس من و خدای من) و آن طرف دیگر به خودمان تعلق نداریم. چرا به دنیای خود شیفتگان ، دنیای وارونه یا دنیای شیطان می گوییم؟ دنیای غیر وارونه خدا : خود آ – کمال عشق : آزادی واقعیت: تلخ حقیقت : شیرین نذر: جذب فیض الهی ( نا مشروط) دنیای وارونه دنیای شیطان دنیای خود شیفتگان خدا : وسیله ای برای هموار کردن مشکلات ما و تأمین منافع عشق: اسارت – کنترل – بدبینی و حسادت واقعیت: شیرین ( زندگی ← شیرین) حقیقت : تلخ نذر: رشوه ، نقض عدالت ( مشروط) خدا در دنیای وارونه، تنها وسیله ای است برای هموار کردن راه ما. ما می گوییم : خداکند یا خدا نکند... ( خدا کند چکم بر نگرده، خدا کنه چراغ قرمز نشه) پس این خدا برای حفظ و تأمین منافع من است. وقتی مشکلی نداریم هم کاری با او نداریم . مثلاً : وقتی حساب بانک من خالی است : خدا کنه چک من رو نبره بانک – خدا کنه پاش بشکنه و نره بانک- خدا کنه یکی از نزدیکانش بمیره- ولی اگر حساب من موجودی کافی داره اصلاً کاری با خدا ندارم. گر یار منید ترک طاعات کنید غم های مرا بی مکافات کنید چون در گذرم خاک مرا گل سازید در رخنه ی دیوار خرابات کنید زاهد از کوچه ی ما به سلامت بگذر کین می لعل، دل و دین می برد از دست بدان سان که مپرس به دریایی فرو رفتم که نه پا و نه سر دارد ولی هر قطره ای از آن به صد دریا اثر دارد ز عقل و دین و دل به کلی بی خبر گردد کسی کز سرّ این دریا سر مویی خبر دارد وقتی که نسیم آگاهی به ما بخورد ، به خود می آییم و می گوییم : وای بر من ! این ها خدای من بودند؟ یک خدای ساختگی برای هموار کردن مشکلات من؟ پس من که تا حالا بت پرست بودم. گر یار منید ترک طاعات کنید.... کدام طاعات؟ طاعاتی که خدایش، خدای دنیای وارونه است. پس خدای واقعی کجاست؟ حالا می دانیم که دنیای عرفان یعنی دنیای کیفیت. مو را از ماست بیرون می کشند. با کسی شوخی ندارند ، برای همین بعضی افراد از این دنیا خوششان نمی آید. فراموش نکنیم که دنیای عرفان ، دشمنان قسم خورده ای دارد. چون در این دنیا همه چیز باز و روشن است و جایی برای هیچ چیز دیگری نیست. پس باید اول بفهمیم که آیا خدای ما وسیله است و ما بت پرست و مشرکیم؟ وقتی صحبت از مشرک می شود ، ما می پرسیم ما که تا به حال مشرک ندیده ایم، پس این مشرکین کجا هستند؟ ولی وقتی دقیق تر و عمیق تر توجه می کنیم متوجه می شویم که ما در شرک و کفر هستیم. می بینیم که ما در بحث های اساسی مثل : سرنوشت، شرک، کفر و ... چقدر مسئله داریم و خطا در هر یک از این موارد می تواند کل مسیر ما را تغییر دهد. ولی خدا در دنیای غیر وارونه یعنی خودآ یعنی کمال. واژه هایی چون : خدا ، الله ، GOD ، یهوه و ... واژه هایی مثل قرار داد هستند تا بدانیم که می خواهیم در مورد چه چیزی صحبت کنیم؛ وگرنه او که اسم ندارد. پس ما وقتی می خواهیم به خدا نزدیک شویم یعنی به کمال یا حریم آگاهی و آزادی وارد می شویم. و اینکه می گویند: الله، سمیع و بصیر و رحیم و غنی و خبیر و علیم و.... است. او که صفت پذیر نیست (سُبحانَهُ و تعالی عَمّا یَصِفُون (100 انعام) بلکه این ها همه خطاب به ماست. مثلاً انا الیه راجعون : یعنی به سوی او می رویم و لا اله الا الله یعنی: او یکتاست و الله الصمد یعنی او بی نیاز است . اینها یعنی چه؟ یعنی ما به سوی یکتایی و بی نیازی و بقیه ی صفات او می رویم . پس این ها همه رمز هایی هستند که راه ما را به ما نشان می دهند؛ و او از همه ی صفات مبرا است ؛ وقتی به او صفت می دهیم او را به جهان خودمان می آوریم. عشق در دنیای وارونه عشق اینجا به معنای اسارت است و در جهان غیر وارونه به معنای آزادی. از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس را و ندیدن خود را در دنیای غیر وارونه عاشق خود را نمی بیند ولی در دنیای وارونه ، فرد فقط خودش را می بیند و همه چیز را به خاطر خودش می خواهد. یک روز مادرش را برای خودش می خواهد و روز دیگر ، منافع و چیزهای دیگری را برای خودش می خواهد. عشق اینجا اسارت است. اگر به ما ثابت شود که کسی که عاشقش هستیم از اسارت ما خارج شده همه چیز تمام می شود . یکی از بزرگترین مشکلات خانواده ها همین است که طرفین به هم به عنوان اسیر نگاه می کنند و همدیگر را کنترل می کنند. ولی هیچ انسانی از اسارت خوشش نمی آید به همین دلیل مشکلات ظاهر می شوند و زندگی دچار اختلال می شود؛ و اگر در این جهان عشقی پایدار شود فقط به خاطر نیاز، فرزندان یا اجتماع و ... است. پس این عشق برای خالی کردن خانه ی دل و از خودد بیخود شدن نیست بلکه برای خود فرد است. به همین دلیل به نتیجه ای نمی رسد. مگر اینکه با آزادی همراه باشد. چون در اسارت پاسخی نخواهیم یافت. طراحی عشق زمینی ، درست بوده ولی ما نادرست فهمیدیم و نا درست عمل کردیم. سوال : اسم اعظم چیست ؟ جواب : اسم اعظم پیش ما باشد قدیم یعنی بسم الله الرحمن الرحیم اسم اعظم رمزی است که اگر آن را بفهمیم خیلی چیز ها برایمان باز می شود؛ ولی افراد فکر می کنند که اسم اعظم اسمی است که اگر شناخته شود و تکرار شود اتفاقات عجیبی خواهد افتاد، یعنی به صورت مکانیکی فکر می کنند. در صورتی که در هستی هیچ چیز مکانیکی وجود ندارد. مثلاً می گویند متنی هست که اگر آن را بخوانیم انگار 360 مرتبه به حج رفته ایم. در صورتی که اینطور نیست. حج رفتن برای خود نمود هایی دارد که اگر تمام کره ی زمین را بگردیم شاید حتی 5 نفر هم نباشند که واجد شرایط باشند. کلاً هیچ چیز مکانیکی در کمال نداریم. مثلاً می گویند : اگر اسم اعظم را بدانیم ، همه چیز تمام می شود. در صورتی که این طور نیست . همه ی این مسائل وجوه کیفی دارند، که این مساله مهم است. ما در خود حلقه هم با کیفیت سر و کار د اریم. جهان عرفان جهان کیفیت است . مثلاً کسی می گوید من با عرفان مخالفم . عرفان حذب نیست که کسی با آن مخالف باشد . عرفان،کیفیت هر لحظه از زندگی است. هیچ انسانی از عرفان جدا نیست. بشوی اوراق اگر هم درس مایی که درس عشق در دفتر نباشد جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند ما آمده ایم که معمایی را حل کنیم و گنج پنهانی را آشکار کنیم ، نیامده ایم که دزدی نکنیم ، دروغ نگوییم، غیبت نکنیم. البته همه ی این ها لازم است ولی کافی نیستند. چون تمام این کار ها راهم بکنیم ، در آخر به ما می گویند : آفرین این ها خوب است ولی حالا بگو ببینم از طرح و نقشه ی الهی چه می دانی؟ واقعیت در دنیای وارونه در دنیای وارونه زندگی شیرین است و حقیقت تلخ است. ولی آیا زندگی شیرین است؟ که به تلخ ترین واقعیت (مرگ) ختم می شود. مرگ همه چیز را با خود می برد . همه آرزو ها و دستاورد ها و هر چه ساخته ایم و زندگی سراسر نیازمندی است. اگر واقع نگرانه به زندگی یا واقعیت نگاه کنیم ، واقعیت تلخ است؛ و حقیقت شیرین است. گر در نگری آنچنان که رأی است این مرگ نه مرگ که نقل جای است از مرده گهی به خوابگاهی وز خوابگهی به بزم شاهی پس وقتی حقیقت پا در میانی کند اصلاً مرگ وجود ندارد و فقط تغییر مرکب اتفاق می افتد، در مورد سالمندان ، سرخوردگی و افسردگی مشاهده می شود که ناشی از ترس از مرگ است، پس اگر تا زمانی که فرصت داریم به دنبال حقیقت نرویم ، این ترس و افسردگی اجتناب ناپذیر خواهد بود. در زندگی و در واقعیت، شادی ها مثل بنزین فرار هستند و یک لحظه می پرند ولی تلخی ها رسوب می کنند ؛ مثلاً اگر از سالمندان بپرسیم که زندگی چطور بوده ، معمولاً بیشتر تلخی ها در یادشان مانده است. واقعیت در دنیای غیر وارونه واقعیت تلخ است و حقیقت شیرین است. ما خلقتُ جِِِنَّ وَ الاِنسَ الّا لَیَعبدون (56 ذاریات): ما جن و انس را نیافریدیم مگر برای عبادت عبادت ، به جا آوردن رسالت و بندگی است( عبد بودن ) دین در دنیای وارونه تعریف دین در جهان وارونه عبارت است از مجموعه برنامه ها و تعالیمی که خدایش، خدای جهان وارونه است، حالا هر جا هر کاری با دنیای وارونه انجام می دهیم اشکال دارد. به این معنی که : ما نذر می کنیم ، صدقه می دهیم و تصور می کنیم که اگر 500 تومان در صندوق صدقات بیاندازیم ، دیگر تصادف نمی کنیم و داریم معامله می کنیم. معامله ی خوبی است ؛ 200 تومان صدقه می دهیم و با خیال راحت با سرعت زیاد در اتوبان حرکت می کنیم . در دنیای وارونه که خدا فقط وسیله است و نذربه معنی رشوه است. مثلاً می گوییم : خدایا کمکم کن که این برج را بسازم من هم برایت یک گوسفند نذر می کنم. یا مثلاً 2 میلیون نفر در کنکور شرکت می کنند و عدالت حکم می کند که انتخاب افراد بر اساس زحمت و لیاقت و شایستگی صورت گیرد . حالا فردی می گوید خدایا اگر من قبول شوم یک گوسفند نذر می کنم و حالا خدا چه کار باید بکند؟ اگر خدا قبول کند ، قبول رشوه کرده و بی عدالتی شده. نذر در جهان وارونه مشروط است. یعنی به خدا می گوییم تو کاری برای ما انجام بده تا ما کار برای تو انجام دهیم. نذر در جهان غیر وارونه نذر در جهان غیر وارونه جذب فیض الهی است و نا مشروط است . ما منتظر نتیجه نمی شویم. ما کاری داریم و نذرمی کنیم تا فیض الهی را جذب این کار کنیم و کار به خوبی انجام شود. در هر دو صورت، چه انجام شود چه نشود تاثیری در ما ندارد چون معامله ای در کار نیست . پس شرط نمی گذاریم . نذر باید نا مشروط و بدون انتظار نتیجه ای باشد. در اصل نذر کار مقدسی است و به دنبال منفعتی صورت نمی گیرد . کاری که منفعتی پشتش باشد دیگر کار معنوی نیست بلکه انگیزه ی آن کسب منفعت است . ارتباط هم فازی کالبدی فشار های وارده به خودمان را زیر نظر داریم و با چشم باز مشاهده می کنیم ببینیم چه تجربه ای خواهیم داشت. کسانی که نیرو های وارده را متوجه می شوند ، دست بلند کنند. کسانی که هاله ها را متوجه می شوند دست بلند کنند. کسانی که رنگ ها و نور ها متوجه می شوند ، دست بلند کنند. چه رنگ هایی دیده می شد؟ کسانی که تغییرات چهره را متوجه می شوند. کسانی که تغییرات فیزیکی را مشاهده کردند. کسانی که چند نفر شدن و غیب شدن را متوجه شدند. ساقیا بده جامی زان شراب روحانی تا دمی بیاسایم زین حجاب جسمانی

 

 
 

Today, there have been 25 visitors (25 hits) on this page!

 

 
ما سمیعیم و بصیریم و هوشــیم با شما نامحرمان مـا خامشـــیم چون شما سوی جمادی می‌روید محرم جان جمادان چون شـــوید از جمـــــادی عالـــــم جان‌ها روید غلغل اجزای عالـــــم بشـــــــنوید فاش تســــــبیح جمـــــادات آیدت وســـــوســــه تاویل‌ها نـــر بایدت This website was created for free with Own-Free-Website.com. Would you also like to have your own website?
Sign up for free